460
فردا هم امتحان عروض و قافيه دوست داشتني رو داريم و من انقدر خوندم كه حالم داره به هم ميخوره، انقدر خوندم كه حالم داره بهم ميخوره؟ نه نه انقدر نخوندم كه حالم داره بهم ميخوره. فقط قسمت قافيه و كمي ادبياتش رو خوندم و عروض را نيز نخوندم. نميفهمم اين چيزا كجاي زندگي مارو ميگيره آخه لعنتي ها؟ هرجوري حساب ميكنم حتي اگه بخوام ده هم بگيرم بايد حداقل يك دور بخونم كه هنوز نخوندم و انقدر سرم و دستم درد ميكنه كه اصلاً حوصله اش رو ندارم. امسال واقعاً تو اوج بيخيالي ام. اين دبيرمون هم انقدر چهار نقطه است و با من لج ِكه من مطمئنم حتي اگه بيست بگيرم بهم ١٨.٧٥ ميده.
بايد چيكار كنم؟ واقعاً دوست دارم بگيرم بخوابم. ولي خب نميشه و بايد حداقل يك دور بخونم تا فردا صبح كه بيدار شم و بازخوني كنم روش.. من خستمه لعنتي ها. تابستون فقط بدرد خوردن و خوابيدن ميخوره نه درس خوندن ولي هيچكس نميفهمه! مخصوصاً آموزش پرورش و مامانم. چقدر دارم چرت و پرت مينويسم نه؟ سرم درد ميكنه دستم درد ميكنه حس بدي دارم، پاهام سردشه و يه حس كرختي دارم كه دلم ميخواد تا فردا ساعت دوازده بخوابم.
من قرار بود تا ساعت ٩ گوشي دست نگيرم، متأسفم سارا
من افسرده نیستم من فقط همیشه غمگینم.