564

حال روحیم خیلی افتضاحه ولی هنوزم حس میکنم به این زندگی لعنتی امید دارم.

563

خب بخوام از این چند روز بگم، امتحانام تموم شده و خب بیکار بیکار تو خونه لم دادم و جز خوردن و خوابیدن هیچ غلطی نمیکنم، گوشیمم که رسید، خیلی وقته، فکر کنم یه بیست روزی بشه که رسیده، ولی هنوز رجیستریش نکردم چون پول ندارم و تو بی پول ترین دوره زندگیم به سر میبرم، فکر کنم خیلی وقته حتی نرفتم خرید، آخرین کفشی که خرید مال پارسال اسفند بوده، ریدم تو زندگی دانشجویی جداً. الانم باید باز شهریه بدم هنوزم انتخاب واحد نکردم، از شهریه دادن متنفرم با تمام وجود، حس میکنم دارم پولم رو میریزم تو چاه، امروز انتخاب واحد میکنم. دیشب چندتا ویدیو دیدم تو یوتیوب و باز تصمیم گرفتم رژیم بگیرم و از دیشب رژیمم، 6 کیلو اضافه وزن دارم، فاکینگ 6 کیلو، نمیدونم تو چندماه میتونم کمش کنم ولی خب هرچی زودتر بهتر، من درصورت عادیم غذا زیاد نمیخورم ولی خب از اونجایی که شکلات و بستنی و بسکوییت و از این خوشمزه ها زیاد میخورم وزنم هیچی کم نمیشه بعضی اوقات اضافه ام میشه. واسه همین باید یکم خوردن اینارو کمتر کنم، خیلی سخته میدونم اما باید بتونم، اگه بتونم به وزن دلخواهم برسم عالی میشه. ورزشم که نمیدونم چیکار کنم، خواهرم میگه دراز نشست برو ولی خب اینکارو قبلاً خیلی انجام دادم نتیجه درستی نگرفتم، طناب زدن رو بیشتر دوست دارم. پیاده روی ام خوبه. کلی تصمیم گرفتم واسه زندگیم ولی نمیدونم کدومارو قراره عملیش کنم؟ کاش یکم اراده م رو قوی تر کنم.

چند روز پیش که داشتم مطالب قبلی وبلاگم رو میخوندم دیدم تو 99% پست ها اسم سارا رو اوردم و الان رابطه مون طوریه که حتی ماهی یک بار حرف نمیزنیم، شاید یه سلام چه خبر خوبی باشه که اونم کلاً یک دقیقه طول نمیکشه، اونموقع که اونقدر باهاش صمیمی بودم فکرش رو هم نمیکردم که یه روزی رابطه مون اینطوری شه و انقدر از هم دور شیم اما خب الان میبینم که شد، از این میترسم که همه دوستی هام اینطوری شه، از این خیلی میترسم، واسه همین شاید دیگه زیاد اسم کسی رو اینجا نیارم هرچند که سخته. البته بعد از خوندنشون حس خاصی ندارم به جز همون ترسی که به خاطر از دست دادن دیگران به وجود اومده. همین الانشم دوستای زیادی ندارم. کاش این ترس از بین بره چون مطمئنم هرچقدر سنم بالاتر بره تعداد دوستام خیلی خیلی کمتر میشن.

چند روز پیش با شایسته رفتیم اهواز و خوش گذشت، اولین بار بود که تنهایی اونم با دوستم از استان خارج میشم و یه تجربه جدید و خیلی ریدمان بود، نه به خاطر اینکه تنها بودیم و اولین بارم بود نه، به خاطر اینکه اهواز بود، نمیخوام به اهوازی ها توهین کنم یا هرچیزی ولی دوست نداشتم اونجارو، نمیدونم چرا جوش یه جوری بود که حس بدی میگرفتم از این شهر، شایسته ام بهم گفت الان میفهمی من چی میگم و همش دلم میخواد فرار کنم؟ :)) بعد تازه من کلاً دو روز اونجا بودم اون که 4 سال باید درس بخونه اونجا. مامانم میگه اگه شاید یه بار دیگه با خانواده بری خوشت بیاد ولی خب بعید میدونم. آخه چندسال پیش هم با اردوی مدرسه رفتیم و خب راستش همون حس الانم رو داشتم و همش دوست داشتم برگردم خونه.

باید برم حموم بعدش بشینم انتخاب واحد کنم چون ممکنه سایت رو ببندن و همه درسای خوب پر شه. متنفرم از انتخاب واحد متنــــــــــــفرم.

562

امتحاناتم تموم شد.