967

نمی دونم باید به چه آهنگی گوش بدم، از آهنگ های غمگین متنفرم، ولی چیکار می شه کرد، اگه یه روز تونستی این رو بخونی، پس حتماً من دیگه نیستم، دوست دارم برات بنویسم، نمی دونم از چی، من خیلی دوستت دارم، تو خیلی خوبی، دوست داشتنی هستی، و همه چیزهایی که رخ داد و تمام شد همشون، امیدوارم من رو فراموش کنی، دوست دارم بهت بگم، خیلی چیزها هستن که دوست دارم بهت بگم، اینکه ریدیم به همدیگه، اینکه همدیگه رو دوست داشتیم، اینکه دیگه نیستی، دوست دارم بهت توضیح بدم، دوست دارم بغلت کنم، هر چقدر که به خودم بگم مهم نیست می دونم که هست و همش دارم راجع بهت فکر می کنم، ولی الان دیگه نه، منظورم الان که این رو می نویسم نیست، الان چرا، دارم بهت فکر می کنم. ببخشید اگه بهت آسیب زدم ولی توام همینطور، پس بی حساب شدیم؟ نمی دونم مسابقه بود یا چی، واسه من نبود، هیچکدوم از این ها رو نمیخواستم، البته الان واقعاً دوست ندارم راجع به این ها حرف بزنم، همیشه آخرین چیزی که می خوام اینکه به کسایی که دوستشون دارم آسیب بزنم، پس ببخشید. قشنگ بود، زشت بود، بد بود، خندیدم، گریه کردم، تمام شد، تمام نشد، همه چیز می گذره، درسته الان انقدر ناراحتم که غم داره من رو می خوره، با خودم می گم خب بذار اینجا بهش توضیح بدم، ولی دیگه مهم نیست، گذشت و می گذره، من هیچوقت تو رو فراموش نمی کنم، حتی اگه دیگه د‌وستت نداشته باشم، نه به خاطر آسیب ها، من هیچوقت این هارو یادم نمی مونه، آدم های زیادی بهم آسیب زدن، هیچکدوم رو یادم نیست، ولی یادمه که چقدر همه چی خوب و قشنگ بود، ولی شاید فقط واسه من بود، شاید داشتم اشتباه فکر می کردم، شاید واسه تو نبود، شاید همه چیز یک طرفه بود، شاید وقتی می خندیدم تو گریه می کردی، دوست ندارم اینطوری، پس مواظب خودت باش، پس همیشه خوب باش. چیزهای زیادی هستن، خیلی زیاد، دوست دارم برات زیاد بنویسم ولی نمی دونم چی، می دونم، ولی دیگه هیچکدوم مهم نیست. ببخشید اگه انتظار چیزای جدید داشتی و همین قدیمی ها رو داری می خونی، چیزهایی که همیشه ازم می شنیدی، چیکار کنم، گربه ها پرواز می کنن، اینم یه چیز جدید برای تو، نمی خوام ازت تو ذهنم فقط چیزهای بد بمونه، فقط اینکه چقدر الان منتظرم که باهام حرف بزنی و نمی زنی، دوست دارم چیزهای قشنگ بمونه، مثلاً اینکه با هم دیگه سریال می دیدیم، فیلم، بازی، می خندیدیم، حرف می زدیم، خیلی کارا می کردیم، همه این ها رو می خوام تو ذهنم بمونه، جوری دارم حرف می زنم انگار تو دیگه نیستی، خیلی قشنگی، خیلی زیاد، ممنون و خواهش می کنم بابت همه چیز که بود.

https://open.spotify.com/track/5GbVzc6Ex5LYlLJqzRQhuy?si=hXITNuoUT66LNij_STJJHQ&context=spotify%3Aplaylist%3A1hJ3Go0VPWx03lOm4WwX0l

966

I miss u so much, where are you and what you're doing right now, i miss u, do you feel the same? I don't know. I just wanna by your side so why not, why do you reject, I don't wanna be your friend i wanna kiss you

راستی کلاهم رو بافتم، بعد از کلی سختی، هورا. زیاد دوستش ندارم با اینکه کیوته، برای اولین تجربه خوبه، امیدوارم کلی چیز ببافم.

965

پاک شد.

964

من باز برگشتم، آره دوباره، اینجا کنار هم. هر جا که برم باز جز اینجا هیچ جا رو ندارم. مای دیر وبلاگ، لت می تل یو هو ماچ ای لاو یو، به یه زبان دیگه گفتم چون تو راز منی.

توام رفتی، توام همینطور، مواظب خودت باش، من خیلی دوستت دارم، حیف شد، قشنگ بود همه چیز، امیدوارم توام هرجا هستی خوب باشی، امیدوارم عذاب وجدان نداشته باشی، امیدوارم خوشحال باشی، ببخشید و دوستت دارم. همیشه وقتی یه آدم جدید وارد زندگیم می شه می دونم یه روز می ره، پس الان زیاد ناراحت نیستم، حس خنثی بودن دارم، شاید ناراحت بشم، شاید گریه کنم، شاید کل روز رو بهت فکر کنم، کل ماه رو، ولی مهم نیست، دیگه هیچی مهم نیست. اینستاگرام و توییتر رو پاک کردم، یه مدت دوری بهتره. راستی می خواستم بگم که به نظرم اشخاص دورم تا آخر عمرم ازم یادگاری دارن، منظورم این نوشته هاست که هرچقدر بخونن تموم نمی شه، امیدوارم برسه به دست آدم هایی که من رو قضاوت نمی کنن فقط چون فکر می کنن من رو می شناسن. همین الان تو سایت اهدای عضو ثبت نام کردم، دوستم میگه برای گرفتن کارتش باید بری بانک ملی، تا شنبه اگه زنده بودم میرم، خیلی مسخره ست تا خانواده رضایت ندن نمی شه؟ بدن منه لعنتی، به هرحال می دونم اجازه می دن. اگه ندادن همشون رو تسخیر می کنم. هاها.

چرا یک جوری دارم حرف می زنم که فردا زنده نیستم؟ نه هستم، متأسفانه بیدار می شم. کلی کابوس می بینم، ممکنه از خواب بپرم، مثل امروز، امروز همش می ترسیدم باز یکی رو اعدام کنن و ساعت ۸ از خواب پریدم و گوشیم رو چک کردم، باز چند ساعت بعدش از خواب پریدم، خواب های عجیب می دیدم، لعنت به این زندگی که فقط توش نفس می کشیم، انگار که محکومیم به نفس کشیدن و دیدن، فیلم a clockwork orange وقتی که الکس رو برای انجامش یه آزمایش بردن و برای اینکه بتونه اون فیلم ها رو ببینه با یک چیزی چشم هاش رو باز نگه داشتن درحالیکه داشت تقلا می کرد، دقیقاً همین.

963

خستمه، راستی سلام، درود بهتره. حس می کنم تو این چندماه خیلی زیاد پیر شدم، شاید اندازه پنج سال یا بیشتر، نمی دونم چرا الان هرکاری می کنم نمی تونم گریه کنم. یک قطره اشک آمد، خب بالاخره، دوست دارم برم یک جایی داد بزنم، با خودم می گم خب ببین بعد خودکشی چی میشه، آدم های زیادی ناراحت می شن، آدم های زیادی که نمی دونم الان کجان، که نمی تونم باهاشون حرف بزنم، که نمی دونم دوستم دارن یا نه، ولم کن ولم کن، ولم کن ولم کن ولم کن، کاش همه چیز برای یک ثانیه متوقف شه، برای ثانیه های زیاد، دوست دارم همه چیز برای من متوقف شه، دوست دارم یک جوری محو شم، یک جوری نیست و نابود شم، یک جوری، مهم نیست چه جوری. وای نه، من که نمی خوام به خاطر کسی محو شم، فقط دیگه نمی تونم تظاهر کنم خوشحال هستم و بعد تلقین شه که واقعاً هستم، چون نیستم، خیلی زیاد نیستم، عالی شد، همین الان باید ساندترک i saw the devil پخش می شد، تصور می کنم که روحم، البته روح وجود نداره شاید هم داره مطمئن نیستم، به هرحال، روحم بالای سرم ایستاده و بعد نمی دونه خوشحاله یا نه از این کار و بعد پا میشه میره قدم می زنه و یهو می زنه زیر گریه، دقیقاً مثل سکانس آخر این فیلم، الان همه چی بهتر شد؟ الان خوشحالی؟ الان راضی ای؟ آیا همه چیز رو فراموش کردی؟ آیا همه چیز از اول شروع می شه؟ نمی دونم.

اگه یه روزی این رو خوندی یه سوال دارم، اگه واقعاً انقدر دوستم داری پس چرا راحت تر بهم آسیب می زنی؟ امیدوارم یه روز بفهمی که چقدر ناراحتم اما عذاب وجدان نگیر.

962

به زودی خودم را می کشم، احتمالاً.

961

من فقط زدم رو شافل و آهنگی که دوستش دارم پلی شد، که میگه i'm just a kid, and life is a nightmare. اصلاً دوست ندارم بهش فکر کنم ولی خب دلیلی که امروز اومدم و دارم این چیزهارو تایپ می کنم همینه پس، سلام خوبید؟ من ۲۳ ساله شدم، فکر کردن بهش یه جورایی ترسناکه که ۲۳ ساله دارم نفس می کشم، نمیشه به آدم ها بابت زندگی مدال داد؟ زنده موندن خیلی سخته. ۲۳ سال خیلی زیاده، هیچوقت فکر نمی کردم ۲۳ سالگیم همچنان یه لوزر باشم ولی آره هستم و الان نمی دونم چه حسی دارم. اصلاً به نظرم روز تولد خیلی مسخره ست، نمی خوام از این آدم های ضدحال باشم که هرجا میرن همه پا میشن ولی واقعاً مسخره ست، فکر کن یک زن حامله میره پزشک و اون بهش تخمین می ده که فلان روز شما زایمان دارید؟ خب می تونه ۹ آذر باشه ۱۰ آذر، ۸ آبان اصلاً، کی اهمیت می ده؟ ولی حس می کنم وقتی بقیه میگن روز تولدشون براشون خاص نیست دروغ می گن، ولی من دروغ نمی گم، من هیچ حس خاصی ندارم و به زور جواب تبریک ها رو میدم، و ۱۵ سالگیم برام خیلی مهم بود که همه آدم هایی که حتی اسمم رو یک بار هم نشنیدن تولدم رو تبریک بگن ولی الان؟ به اندازه انگشت های دستم آدم هایی تولدم رو یادشون بوده. مهم نیست واقعاً. اصلاً مهم نیست. ولی کادو تولد رو دوست دارم، کلاً کادو رو دوست دارم. اسمم رو نشنیدی؟ میخوای بهم کادو بدی؟ باشه مرسی قبولش می کنم. آهان از بحث تولد بگذریم، اصلاً نمی دونم چی شد. گور پدرش. چرا وقتی می گم دوست دارم بمیرم آدم ها از دستم ناراحت می شن؟ منظورم اینه چه ربطی داره که چقدر بدبخت یا خوشبخت یا خوشحال یا ناراحت هستم، این احساسات منه و خود من، عجیبه که هر لحظه منتظر مردن باشم؟ ربطی به ناامید بودن و امیدوار بودن هم نداره، فقط یه آدم که دوست داره بمیره، وای تو خیلی افسرده ای، برو تراپیست، باشه می رم و وقتی حالم خوب شد باز آرزو می کنم که زودتر بمیرم. ببینید من فقط دوست دارم بمیرم نمی دونم چرا انقدر سخته. ببخشید که ناراحتت می کنم ولی همینه. خلاصه امروز که تولدمه می خوام مثل هرروز بگیرم بخوابم و هیچکاری نکنم، به امید نابودی کل دنیا، این هم آرزوی تولدم.

شاید بعداً دوباره بیام یک سری چیزهایی تایپ کنم ولی فعلاً مغزم قفل شد. ۲۳ سال به هرحال سن زیادیه و من پیر شدم. سن یه عدده دوستان، پس من می تونم پیر باشم.