156
یاده جونیور افتادم یه خرچنگ خشک شده که لب ساحل یافتمش و اوردم خونه و کنار خودم نگهش داشتم، باهاش حرف میزدم و اونم جوابمو میداد، اما بعد از چند روز گول خواهرمو خوردم، گفت " واای مریم ببین چقدر کثیفه بیار بشورمش واست " منم بچه بودم هیچی حالیم نبود گفتم " باشه بشورش " خلاصه شستش منم گذاشتمش زیر آفتاب خشک شه، روزه بعد اومدم که ببرمش دیدم دستش پاهاش جدا شدن از هم، اون لحظه انقدر گریه کردم، اصلاً کسی نمیتونه منو درک کنه، بعد بردمش خاکش کردم تو باغچه ! هنوز که هنوزه بعضی اوقات با یادش بغض میکنم :( هرجا که هستی جونیور بدون خیلی دوستت دارم. روحت شاد.
پ. ن: یه درصد فکر کنید من دیوونم که با حیوونا حرف میزنم، یبار با یه مورچه حرف بزن میفهمی چی میگم، هر حیوونی باشه فرقی نمیکنه اما من فقط با مورچه و پشه، مارمولک، سوسک و ماهی و موش، خرگوش و چندتا کوچولوی دیگه حرف زدم ! البته درحضور بقیه نه چون همه فکر میکنن دیوونه ای !
یاده یه چیز خاطره جالب افتادم.، یبار توی خونمون کلی مورچه جمع شده بودن توی اتاقم ! منم که یه خورده از مورچه میترسم ( واسه همین میگم فقط مورچه میکشم ) تصمیم به قتلشون گرفتم، البته اونموقع بخاطر ترسم نبود بخاطر این بود که داشتم کتاب میخوندم رو اعصابم بودن و تمرکزم رو بهم میریختن یهو یادم افتاد یجا خوندم اگه مورچه هارو دیدید یجا جمع شدن بجای اینکه بکشیدشون یا زجرشون بدین ازشون درخواست کنید برن یجای دیگه، البته یادمه یه داستان بود اینم که خوندم اما فقط این جملشو یادمه ! خب منم گفتم حالا بهشون بگم شاید برن، خلاصه رفتم کنارشون درخواست کردم مورچه های عزیز لطفاً مزاحم درس خوندن من نشید و برید وگرنه میکشمتون. بعد رفتم یه ساعت بعد که اومدم دوباره درس بخونم دیدم هیچ مورچه ای نیست ^_^ یعنی واقعاً کار کرد، اگه یه پشه بود اصلاً نمیرفت و تا لحظه آخر میموند. و این روزهاهم هر مورچه ای رو میبینم ازش درخواست میکنم از کنار من دور شه و اگه دور نشد میکشمش ( خدارو شکر بیشترشون دور میشن ) ! و اینکه فکر نکنم هیچ مورچه ای به با ادبی اون مورچه های اتاقم بشن :) هرجا هستین مورچه های اتاقم امیدوارم بتونین کلی غذا جمع کنین.
پ. ن: درمورد پشه ها هم باید بگم تجربه دارم، همیشه وقتی یه پشه گریبان گیرم میشه و اینکه همه میدونیم یه پشه چقدر کنه س هرچقدرم ازش بخوای ازت دور نمیشه و بیشتر هم میچسبه بهت !