نمیدونم باید چی بگم بعد از چندماه، اصلاً اینروزا حس بزرگ شدن دارم.. وقتی بهش فکر میکنم یه زمانی هرروز پلاس بودم توی نت و روزانه وبلاگم رو آپ میکردم خنده ام میگیره.. الان کمرنگ شدم خیلی کمرنگ، توی زندگیمم کمرنگ شدم! 

.. 16 سالم شده. سال دوم دبیرستان رشته انسانی، ! 

هنوزم سره همه چی زود ناراحت میشم هنوز خوشحال میشم ذوق میکنم اما کمتر بروز میدم، مخصوصاً ناراحتیم رو.. میدونین ناراحتیتو هرچقدر بیشتر نشون بدی بیشتر ضعیف میشی ! یعنی بقیه ناجور از این ناراحتیت استفاده میکنن. من یکی همش جلوشون خوشحالم میرینن بهم دیگ چه برسه نقطه ضعف بدی !

بقیه میگن وقتی بزرگ شی وارد دنیای بزرگونه میشی اما من نشدم دلم نمیخواد بشم ! با اینکه میفهمم اما انسان میتونه در کنار بچگیاش کمی بزرگونه رفتار کنه بزرگونه عمل کنه من هنوز همون بچه کوچولوام با این تفاوت که این بچه کوچولو دیگه خیلی چیزارو میفهمه. بابا دلم نمیخواد ! دلم نمیخواد دلم نمیخواد دلم میخواد فکر کنم همه خوبن همه خوبن همه خوبن همه منو دوست دارن اینا همش شوخیه اینا همش مسخرس.. نمیخوام بفهمم.. الان میفهمم ولی چیکار کردم ؟ چکاری از دستم برمیاد لنتی آخه چه کاری از دستم بر می اد ؟ کاش کاش کاش نمیفهمیدم کاش کاش کاش .. کاش نمیفهمیدم اینا شوخی نیست بازی نیست اینا جدیه. کاش زندگی رو نمیشناختم، کاش همیشه فکر میکردم گرگ های دورم گوسفندن ! مسخرس ن ؟ اما میترسم، من یکی واقعاً توان مقابله ندارم، بروز نمیدم اصلاً همه چی ب... اما دلم و چیکار کنم ؟ اینکه هروز میشکنه ؟ اینکه امشب وسط نماز از خدا طلب کمک میکردم. اینکه میگفتم خدا اهل انتقام نیستم اما میسپارمشون به تو خدا جونم تو نا امیدم نکن، اینکه وسط نماز هق هق ؟

+ گفتم نماز؛ جالبه من نماز میخونم ! با اینکه ازش خجالت میکشم، با اینکه خجالت میکشم بگم الله اکبر .. روم نمیشه سجده کنم.. آخه یه ادم چقدر میتونه پست باشه ؟ عا درسته خدا بخشندس اما من دیگه عنشو دراوردم =))) میفهمی این نقطه یعنی چی ؟ اگه یکم عذاب وجدان داشته باشی میفهمی .

 

امروز.. امروز.. یه تصمیم. راستش زیاد تصمیم میگیرم اونم هرروز اما این یکی خیلی ناجوره :)) خیلی دلم میخواد این تصمیم رو عملی کنم هرچند دیگه توانی ندارم که بگم " آره من فردا عوض میشم " " آره من یکی دیگه میشم " نمیذارم همه دلمُ بشکنن.. نمیذارم خر فرضم کنن با اینکه من بزرگ شدم و خر قبلی واسه قبلاً بود ! کاش میشد.. امیدوارم که این کاش رو عملی کنم. خدا !

این متن رو ..

بعضی وقتا؛ انقدر خسته ای .. ک

که دیگه حتی حوصله خودت رو هم نداری حتی حوصله اون افکار تو سرت..

از چیزی که هستی واقعــــــاً خسته ای انقدر خسته که دیگه حال نداری بگی " از این به بعد تغییر میکنم " امروز میشم یکی دیگه " 

میبینی داری نابود میشی.. دارن نابودتت میکنن.. 

اما میترسی دست تکون بدی بگی " کمک " میترسی ازشون ..

انقدر خوردی ازشون که دیگه سیر شدی داری از سیری خفه میشی..

پس ثابت وامیستی و نگاه میکنی، فقط تماشا میبینی چطوری ب.گ.ا میری 

مثل وقتی که سوار یه ماشین میشی میگی آقا برو مقصد مهم نیست برو.. از کجا میری هم مهم نیست !

چون دیگه خسته ای خسته..

فقط میخوای بگذری.. و پایان بدی همه چیو .

حتی .. حتی برات مهم نیست بین راه چی میگذره !