169
ساعت یک میباشد از مدرسه آمده لباس عوض کرده خستگی درکرده وضو گرفته و نماز خوانده.. فقط مونده ناهار بخورم ! کلی ام درس و مشق دارم -__-
خیلی دلم میخواد برم خاطرات قبلیمو نوشته هامو بخونم اما بلاگفای عزیز همه را رهسپار نیستی کرد. باتشکر از بلاگفـا! الان چندماهه گذشته اما هنوز واسه نوشته هام ناراحتم 😒 بیخیال بیخیال
امروز بردنمون یه سالن و یه مردِ برامون سخرانی کرد، راستش من تو این مواقع زیاد جوگیر میشم و تصمیم های زیاد میگیرم که بعضیاش فقط به نتیجه میرسه. انشالله به حول قوه الهی (درست گفتم؟:]]]]) اگه این تصمیم رو عملی کنم فکر کنم کلاً مشکل هام حل شه ! باید با یکی حرف بزنم؛.اونم نه از دوستام که از خودم بی تجربه ترن یکی ... خیلی دوست دارم برم مشاوره اما اصلاً وقت ندارم،هنوز که هنوزه به قول آیدا که میگفت حتماً باید بری خودتو چک کنی عمل نکردم.
امروز ناهار آبگوشت داریم و تسلیت میگم به خودم که باید گشنگی بکشم -.-
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۱۲ ساعت 13:18 توسط مارس
|