مثل اينكه واقعاً تابستون شروع شدا، چه زود داره ميگذره نه، مثل سرعت يه لاكپشت پيشرفته :))

خب اين روزا هم اتفاقات خيلي كمي نيوفتاده، هرروز ما پر از اتفاق هاييه كه واسه بعضيا كوچيكه واسه بعضيا بزرگ، راستش چندروز پيش سرم توي گوشي بود و داشتم باهاش ور ميرفتم كه ديدم يه شماره ناآشنا بهم داره زنگ ميزنه، راستش اصولاً شماره اي كه نشناسم رو جواب نميدم اما خب كنجكاوي است ديگر D: خب جواب دادم يه زنه مسن داشت باهام حرف ميزد، لحن خيلي تندي ام داشت و نزديك بود منو از پشت تلفن قورت بده، اول بهم گفت اين خط خواهره منه دسته شما چيكار ميكنه؟ منم كلاً هنگ، نيم ساعت گذشت و ما داشتيم حرف ميزديم! اين خانوم كه همسن مامانم بود حتي منو متهم به قتل هم كرد <__> يعني باورتون نميشه چشام داشت از كاسه درميومد. خلاصه گفت تو خواهره منو دزديدي و خطش الان دسته خودته و ازت شكايت كرديم، منم گفتم اُكي خانوم برو شكايت كن، خدافظ! بعدهم قطع كردم، يه نيم ساعت بعد كه نزديك به افطار بود باز زنگ زد من باز جواب دادم، اينبار ملايم تر بود، بهم گفت كه خواهرش ٣ ساله دزديده شده و معلوم نيست كجاست، يعني از دزديده كه نه گم شده، و خطي كه الان دسته منه يه زماني ماله خواهره ايشون بوده كه الان بعده سه سال روشن شده :| قيافه من اون لحظه خيلي جالب بود، اصلاًً حرفم تو گوشش نميرفت بهش ميگفتم خانوم من اين خط رو يه ماهه خريدم و به نام داداشمه، تازه من و آدم دزدي آخه من ١٦ سالم بيشتر نيست تا سوپري سرمحله مون تنهايي ميرم بايد خداروشكر كنيم، بعد از كلي حرف زدن بهم گفت برو پيگيري كن ببين خط رو از كي گرفتي منم گفتم چشم خبرتون ميكنم حتماً :/ بعدش اين موضوع رو كه به مامانم اينا گفتم خيلي عادي برخورد كردن منم ديگه بيخيال شدم و فكر كنم مزاحمي اي چيزي بود، اما خب همسن ننه م بود، هرچند خودمم اميدوارم سركاري باشه، چون اگه واقعي باشه و كاري از دستم برنياد براي كمك بهشون خودم رو سرزنش ميكنم، هنوز كه هنوزه زنگي نزده و منم كاري ندارم ديگه :|

اينروزا؟ فقط تنها چيزي كه برام جالبه اينكه ساعت خوابم سرجاشه، يعني مثل پارسال نيست كه تا لنگ ظهر بيدار ميموندم و فيلم ميگرفتم، امسال ١٢ ميخوابم و ٤پاميشم سحري و نماز و بعدشم مثل انسان هاي عادي ميخوابم، واقعاًً خواب چيزه مهمي ميباشد، سعي ميكنم بيشتر بهش اهميت بدم. شماهم همينطور. دوست دارم برم مسافرت، چندروز پيش هم كه تست سلامت رو يكي از دوستان برام فرستاد و من پرش كردم ( آدرس سايتش رو يادم نيست ) بهم اخطار داد كه حتماً يه مسافرت برو، هرچند من راهاي طولاني رو زياد خوشم نمياد چون بين راه هميشه حالم بد ميشه، نميدونم شمام مثل منيد يا نه ولي خيلي حس بديه وقتي يه مسافت طولاني رو طي ميكني همش بين راه سردرد و حالت تهوع داشته باشي :( ترجيح ميدم نثل بقيه لذت ببرم من هم. 

پ.ن: تابستون مبارك ^___^  راستي امشب رو بايد بيدار بمونم و واسه سمانه چندتا متن ترجمه كنم پس خواب ممنوعه 😐 واقعاً سخته