وقتي جز اينجا كسي رو نداري كه حرفاتو بهش بزني.

شايد يك يا دو ساله ديگه كه اين پست رو بخونم بخاطره دليله گريه ام بخندم اما الان تو اين لحظه خيلي برام مهمه، من تو لحظه زندگي ميكنم نه گذشته و آينده، وقتي نمره عربي م رو ديدم، يعني شايسته بهم گفت، از دبيرمون پرسيد، و بهم گفت. حالم يكم خوب شده بود، ولي باز ريده شد بهم، فقط ميدونم خيلي تنبل شدم، الانم نشستم دارم گريه ميكنم واسه اين نمره گند، شايد مسخره باشه ولي اين زندگيه منه. من از اون دسته نيستم ك واسه نمره گريه كنم، دارم واسه تلاشه بيخودي كه كردم گريه ميكنم، اينهمه خوندم چيشد؟ هه الكي خودم رو خسته كردم

پ.ن: همين الانش دارم ميخندم :| من زيادي خلم نه؟ خداروشكر ك دوستامو دارم