382
--
تولدت مبارك ساراي عزيزم، درسته قبلاً بهت تبريك گفتم، شايد اصلاً اين مطلب رو نخوني اما مهم نيست، من خيلي دوستت دارم سارا، حسي كه به تو دارم رو فقط به تو دارم لعنتي، مرسي كه كنارم بودي و هستي و اميدوارم كه خواهي بود، درسته من بعضي اوقات بداخلاق ميشم اما خودت كه ميدوني، يعني دركم ميكني؟ ناراحت نميشي ازم؟ سارا همش ميترسم كه تركم كني، مثله بقيه من رو ول كني و بري، دوست هاي جديد پيدا كني، دوست هاي جديدي كه مثله من نباشن، حوصله داشته باشن، همش اعصابشون خورد نباشن، بهت نگن خفه شو، اشكت رو درنيارن، من از اين ها ميترسم، من يه روانيم و تو بايد بابته رواني بودنم منو ببخشي، شايد دوباره مثل قبلاً ها تركت كنم اما بدون كه هيچوقت فراموشت نميكنم هميشه و هميشه توي قلبم هستي، تو براي من خاص تريني، يادته همش ازت دوري ميكردم؟ يادته همش تركت ميكردم؟ شايد هيچوقت نفهمي ولي اونا به خاطره خودت بود، الان شايد وقتي به اونموقعه فكر كني كمي بتوني من رو درك كني، ولي كاري ميكنم كه جبران شه همش، قول نميدم من كسي نيستم كه قول بدم چون بهش عمل ميكنم، بخشي از آينده و هدفه من تويي، اميدوارم هرجا كه باشم و باشيم قلب هامون كناره هم باشم، ميدوني از وقتي اومدي تو زندگيم همه چي عوض شده، قبلاً دوست داشتم فقط برم دانشگاه و سره كار، اما الان دوست دارم برم دانشگاه و سره كار و خواسته هاي تورو برآورده كنم، برات دوربين بخرم و گيتار و كلي جوراب و يه استوديو اجاره كنم كه توش آهنگ بخوني، نميتونم بهت قول بدم ولي اين ها شدن هدفم. و من براي رسيدن بهش تلاش ميكنم، يه روز شايد خواننده شدي، رويايي كه عاشقشي، اميدوارم حتي اونموقعه هم كنارت باشم حتي اونموقعه هم نه و هميشه، دوستت دارم.
/حرف هايي كه نميتونم بهت بگم، سارا