397
امروز؛ امتحان ِروانشناسي، به معناي واقعي ريدن ريدم، خيلي وحشتناك سخت بود طوري كه به صفحه نگاه ميكردم دلم ميخواست گريه كنم، اين امتحانه ترم رو چطوري ميخواد طرح كنه؟ آخه روانشناسي سخت هم نيست كه از توش اين سوال هاي سخت رو درمياري عزيزه من! خلاصه امروز هم به خير كه نگذشت ولي گذشت.
اومدم خونه بعد از ناهار گرفتم خوابيدم تا ٤ كه با صداي زنگ گوشيم پاشدم، سيما بود، گفت بيا بريم گشت ِ٢ رو ببينيم با زهرا، خلاصه منم بين ِخواب و بيداري هي خودم رو لعنت ميفرستادم كه اي خدا بذاريد بخوابم، بعد از دو دقيقه لودينگ شدن رفتم حموم بعد هم شروع كردم به آماده شدن و رفتم خونشون كه اونجا باهم بريم، فيلمه خوبي بود، البته اگه انقدر اين وحشيا بينش سروصدا نميكردن، راستش زياد نخنديدم، نميدونم خنده دار نبود يا اينكه من خنده ام درنميومد، ولي خب دركل خوشم آمد، مخصوصاً از اون پسره حسن :)) هرچند به نظرم گشت ١ بهتر از گشت ٢ بود! با اون بيشتر خنديدم، خب فيلم با يك ساعت تاخير ساعت ٩ تموم شد و ماهم پياده اومديم خونه، هوا برعكس ظهر خوب بود، سيما و زهرا رفتن بستني فروشي اما من برگشتم خونه چون خيلي خسته شدم، كلاً من زياد عادت به بيرون رفتن ندارم، فوقش دوساعت، خوب بود، خوش گذشت.
اومدم خونه بعد از ناهار گرفتم خوابيدم تا ٤ كه با صداي زنگ گوشيم پاشدم، سيما بود، گفت بيا بريم گشت ِ٢ رو ببينيم با زهرا، خلاصه منم بين ِخواب و بيداري هي خودم رو لعنت ميفرستادم كه اي خدا بذاريد بخوابم، بعد از دو دقيقه لودينگ شدن رفتم حموم بعد هم شروع كردم به آماده شدن و رفتم خونشون كه اونجا باهم بريم، فيلمه خوبي بود، البته اگه انقدر اين وحشيا بينش سروصدا نميكردن، راستش زياد نخنديدم، نميدونم خنده دار نبود يا اينكه من خنده ام درنميومد، ولي خب دركل خوشم آمد، مخصوصاً از اون پسره حسن :)) هرچند به نظرم گشت ١ بهتر از گشت ٢ بود! با اون بيشتر خنديدم، خب فيلم با يك ساعت تاخير ساعت ٩ تموم شد و ماهم پياده اومديم خونه، هوا برعكس ظهر خوب بود، سيما و زهرا رفتن بستني فروشي اما من برگشتم خونه چون خيلي خسته شدم، كلاً من زياد عادت به بيرون رفتن ندارم، فوقش دوساعت، خوب بود، خوش گذشت.
يه كسايي هستن كه ازشون انتظاره بعضي كارها رو نداري، اما لامصبا يه كارايي ميكنن كه از انتظاراتت خيلي خيلي درجه اونورتره!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۰۶ ساعت 21:36 توسط مارس
|