398
روزه خوب از اولش پيداست، امروز طي يك قانون خودساخته توسط من و شايسته نرفتيم مدرسه، مديونين فكر كنين چون دوتا امتحان از كل كتاب داشتيم و ديني هم دو درس سوال بوده، ما فقط يكم خسته ايم همين!
رابطه ي من و سارا دوباره خوب شد، درسته همش بحث ميكنيم اما اين بحث كردن ها هم خيلي خوبه، هرچند هردو دلمون ميخواد اونيكي رو خفه كنه، ولي خب
چندروز پيش داشتم ميگفتم هيچ دوستي ندارم ولي توي اون لحظه صرفاً بخاطر يه دليلايي اعصابم خورد بود و فقط يه طرفه نوشتم، داشتنه حتي دوتا دوست هم خوبه، نيازي نيست با همه صميمي باشي، اونم واسه مني كه نميتونم اصلاً با كسي صميمي بشم،
شايسته و سارا و آيدا .. ميدونين مهم نيست كه فردا باشن يا نه مهم اينه كه فعلاً هستن، شايسته هميشه بهم ميگه يه روزي جدا ميشيم از هم، چون هم علايقمون فرق داره هم رشته هايي كه ميخوايم بريم، درسته دوستي ما فقط به مدرسه و دبيرستان ختم نميشه اما بازم دبيرستان و بودن توي يه كلاس باعث شد انقدر صميمي باشيم، نه اينكه بعد ها هم با هم دوست نباشيم، اما شدتش به مثل الان نيست و هردومون مطمئنيم، خوشحالم كه هيچوقت هردومون نميگيم هميشه كنار هميم، توي دوستيمون ما فقط عمل كردن بلديم نه حرف زدن !
سارا، راستش اون اكثر اوقات باعث اعصاب خوردي هامِ و به قول خودش خسته كننده است، اما نميدونم چرا ميخوام هميشه كنارم باشه، شايد اوايل واقعاً خسته ام ميكرد اما الان حس ميكنم من رو طلسم كرده، يادم نمياد از وقتي شناخته باشمش راجب آينده ام فكر كرده باشم و اون بخشي ازش نباشه، هركاري ميخوام انجام بدم هميشه اون جلوي چشمامه، شايد عاشقش شدم نميدونم، اما خب ميدونم كه نشدم، احساسي كه من به اين دختر كوچولو تر از خودم دارم يه چيزه مقدس تر از هر احساسي توي اين دنياست كه هيچوقت نميتونم اسمي روش بذارم.
آيدا، اون از اون دوستاست كه حتي يك سالم باهاش حرف نزني بازم همونقدر باهات صميمي ِ،هرچند ما ٢٤ ساعته رو باهمديگه حرف ميزنيم اما از بابت اون مطمئنم، شايد به خودش الفاظ بد رو نسبت بده اما به نظره من واقعاً يه فرشته است.
رابطه ي من و سارا دوباره خوب شد، درسته همش بحث ميكنيم اما اين بحث كردن ها هم خيلي خوبه، هرچند هردو دلمون ميخواد اونيكي رو خفه كنه، ولي خب
چندروز پيش داشتم ميگفتم هيچ دوستي ندارم ولي توي اون لحظه صرفاً بخاطر يه دليلايي اعصابم خورد بود و فقط يه طرفه نوشتم، داشتنه حتي دوتا دوست هم خوبه، نيازي نيست با همه صميمي باشي، اونم واسه مني كه نميتونم اصلاً با كسي صميمي بشم،
شايسته و سارا و آيدا .. ميدونين مهم نيست كه فردا باشن يا نه مهم اينه كه فعلاً هستن، شايسته هميشه بهم ميگه يه روزي جدا ميشيم از هم، چون هم علايقمون فرق داره هم رشته هايي كه ميخوايم بريم، درسته دوستي ما فقط به مدرسه و دبيرستان ختم نميشه اما بازم دبيرستان و بودن توي يه كلاس باعث شد انقدر صميمي باشيم، نه اينكه بعد ها هم با هم دوست نباشيم، اما شدتش به مثل الان نيست و هردومون مطمئنيم، خوشحالم كه هيچوقت هردومون نميگيم هميشه كنار هميم، توي دوستيمون ما فقط عمل كردن بلديم نه حرف زدن !
سارا، راستش اون اكثر اوقات باعث اعصاب خوردي هامِ و به قول خودش خسته كننده است، اما نميدونم چرا ميخوام هميشه كنارم باشه، شايد اوايل واقعاً خسته ام ميكرد اما الان حس ميكنم من رو طلسم كرده، يادم نمياد از وقتي شناخته باشمش راجب آينده ام فكر كرده باشم و اون بخشي ازش نباشه، هركاري ميخوام انجام بدم هميشه اون جلوي چشمامه، شايد عاشقش شدم نميدونم، اما خب ميدونم كه نشدم، احساسي كه من به اين دختر كوچولو تر از خودم دارم يه چيزه مقدس تر از هر احساسي توي اين دنياست كه هيچوقت نميتونم اسمي روش بذارم.
آيدا، اون از اون دوستاست كه حتي يك سالم باهاش حرف نزني بازم همونقدر باهات صميمي ِ،هرچند ما ٢٤ ساعته رو باهمديگه حرف ميزنيم اما از بابت اون مطمئنم، شايد به خودش الفاظ بد رو نسبت بده اما به نظره من واقعاً يه فرشته است.
ميدونين وقتي يكي بهم ميگه "انساني واسه ضعيفاست" دلم ميخواد منطق رو بدم دستش بخونه ببينم چند مرده حلاجه :|
ديشب رفت، دلم براش تنگ ميشه @پ
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۱۰ ساعت 12:44 توسط مارس
|