399
هستند ولي نيستند
كدوم معلمي روزه آخره مدرسه امتحان ميگيره كه معلم ِما ميگيره خداوكيلي؟ هرچند من به ماره راستم و هيچي ام نخوندم هنوز، آره فردا آخرين روزه مدرسه است،
امروز روزه معلم بود و بچه ها كيك گرفته بودن، يعني از بچه ها منظورم زهرا بود، زنگ اول آرايه داشتيم و خانوم چاشوري رو سوپرايز كرديم، دوتا برفه شادي ام گرفته بودن ميريختن رو سره دبيرا، من حس ميكنم هنوز بوش توي حلقمه! خيلي بوي گندي داشت، خلاصه اين سوپرايز كردن ها تا زنگ آخر كه تاريخ داشتيم ادامه داشت و اين بين ما كلي كيك خورديم، امتحان تاريخ هم كنسل شد، كلي ام عكس گرفتيم و رقصيديم و خيلي خوش گذشت دركل، شايسته ام منو به يه ساندويچ ناقابل دعوت كرد. خيلي خوووب بود؛ اميدوارم بازم از اين روزها داشته باشيم.
بعد از مدرسه اومدم خونه و ناهارم نخوردم به جاش تا ٦ خوابيدم بعد پاشدم رفتم حموم و الانم درخدمت بلاگفام..
چقدر زود گذشت همه چي، مدرسه رو ميگم، همين ديروز بود اول مهر، دلم نميخواد الان پست خداحافظي از مدرسه بذارم، ترجيح ميدم فردا كه واقعني تموم شد بذارم، البته واقعني كه تموم نميشه، ١٨ و ٢٣ دوتا امتحان داخلي داريم و از ٣ خرداد امتحان هاي عزيزمون شروع ميشه، تو اين گرما، خدايا چه سختي ها كه قراره بكشم، هافِي،
دارم برنامه ميريزم توي اين فرجه ها بشينم درسام رو بخونم چون با اين وقتي كه بين امتحانا دادن فكر نكنم بتونم حتي صفحه اول كتاب هارو هم بخونم، يچيزي مثل تاريخ كه ابر غوله و عربي و ديني، اصلاً به ديني كه فكر ميكنم تنم ميلرزه، اولين امتحان هم كه هست.
به اندكي صبر و تحمل نيازمنديم.
چند روز پيش كه حالم بد بود و داشتم با هاني صحبت ميكردم، حرف هايي كه بهم زد چنان انرژي مثبتي بهم داد كه حالمو كاملاً خوب كرد، اينكه الگوي يه نفر باشي خيلي خوبه و اعتماد به نفست رو چندبرابر ميكنه. البته من خودم خداي اعتماد به نفسم.