اگه همه ی مشکلای زندگی حل بشه بازم مشکلی به اسم پول هست٬ کلا پول خودش یه مشکله نه اصلا نعمت نیست. یعنی اگه مشکلی به اسم پول باشه همه ی مشکلا هستن و اگه نباشه همه مشکلا نیستن. آره یه سری هستن که میگن پول همه چی نیستن اما شرط میبندم هیچکدوم تو عمرشون طعم حسرت رو نچشیدن و هرچی میخواستن براشون مهیاست. مثل این میمونه که همیشه تو رفاه باشی و بعد بگی این چیزای مادی مهم نیستن! آره واقعا مهم نیستن٬ از نظر من مهم نیستن٬ البته من از اون دسته آدمایی نیستم که همیشه توی رفاه باشم و هیچوقت مشکلی به نام پول رو نداشته باشم. من زیاد دارمش اما به نظرم پول همه چی نیست حتی با اینکه بعضی وقتا فکر میکنم پول همه چیزه. مخصوصا اون بعضی وقت هایی که همش از بقیه کلمه ی پول رو میشنوم. چی میشد همه چی رایگان بود؟ خب همه نظرهای مختلفی دارن یکی میگه درست نیست یکی بخوابه اون یکی سختی بکشه کار کنه و پول دربیاره و این دوتا در یک سطح باشن. ولی الان برعکس نیست؟ اونی که تو خونه خوابیده بیشتر از اونی که داره سخت تلاش میکنه پول درمیاره٬ خب میخوام ببینم اون یه عده بازم نظرشون همینه؟ اینا در یه سطح باشن یا نباشن؟ اصلا اگه همه چی برای همه یکی بود حتی نیازی نبود راجع به این چیزا فکر کنیم حتی به ذهنمون خطور نمیکرد اون موقع این چیزا این حرفا این نظرات٬‌ چون همه یکی بودیم٬ خب بازم یه عده میگن اون موقع هدفی برای زندگی نبود٬ ما الان درس میخونیم میریم سره کار که پول دربیاریم و با این پول خیلی کارهارو انجام بدیم٬ اما مگه شما نمیگید همه چی پول نیست؟ یعنی هدف ما فقط همین باید باشه؟ هدف چرا نباید دوستی محبت عشق باشه؟ چرا نمیریم دنبال این چیزا؟ کمک کردن به همدیگه. چرا باید به چیزی تکیه کنیم که خودش متکی بر ماست؟ اگه چیزی به اسم پول نبود دیگه قرار نبود فقیر و ثروتمند داشته باشیم٬ همه یکی بودیم. چقدر همه چی واقعی میشد اونطوری٬ قشنگ و رویایی نه واقعی میشد. قرار نبود من و شایسته قید خیلی چیزهارو بزنیم و خیلی ها تحقیر شن. با تمام این ها من خیلی خوشحال و خوشبختم و هیچی هم نمیتونه جلوش رو بگیره٬ حالا هرمشکلی باشه :)

چرا خوشبختم؟ با خودم میگم چرا خوشبختی؟ تو مگه چی داری؟ خب من هیچی ندارم٬ اما اون هیچی واقعا هیچیه. یعنی مگه واسه خوشبختی باید چیزی داشت؟ مگه تو کتاب ها نوشتن چه کسی خوشبخته؟ من که تعریفی ندیدم تاحالا ازش. خوشبختی نسبیه٬ یک چیز کاملا نسبی٬ ممکنه تو از نظر بقیه خوشبخت باشی و از نظر خودت نباشی و من از نظر خودم باشم اما از نظر تو یک احمق بیش نباشم. ولی هیچکدوم از این ها مهم نیست٬ چون من خوشبختم٬ اشکالی نداره که باید کلی درس بخونم و دوستام رو از دست بدم و گوشیمم که فعلا دستم نیست و اینکه معلم نیست دانشگاه دولتی قبول شم یا نه یا اینکه محدثه منو ببخشه یا نه یا سارا تا آخر عمرش باهام میمونه یا شایسته بازم قلبمو میشکنه یا نه یا مامانم منو به داداشم ترجیح میده یا نه یا من جز بابام کسی رو نداشته باشم یا نه یا اینکه کسی از من خوشش نیاد یا نه. مگه من فقط خودم نیستم؟ چرا هستم هستم هستم هستم هستم هستم هستم هستم هستم. حس میکنم شیشه زدم انقدر که خوشحالم٬ شاید دو دقیقه بعد چیزی من رو ناراحت کنه و یا حتی یک قطره اشک بریزم اما باز هم درآخر به این میرسم که من خوشبختم با تموم مشکل ها و دوست نداشتن ها و اون مواردی که بالا گفتم. دلم میخواد جیغ بکشم٬ نکنه جدا تو ناهارم شیشه ای چیزی بوده؟ شاید همه ی این ها الکی باشه٬ حس خوشبختیم رو میگم اما بازم مهم نیست این بستگی به خود من داره.

تو این چند روز که تعطیل شدیم اندازه موهای سرم سریال و فیلم دیدم حس میکنم دارم بالا میارم هرچی فیلمه٬ یکی از یکی چرت و پرت تر٬ دوست دارم برم مسافرت٬ هرچی میگم منو ببرین یجا کسی گوش نمیده که. حوصله آزمون ندارم. به شایسته ام گفتم میام کلاس زبان اما واقعا حوصله اش رو ندارم٬ هم درس بخونم هم واسه آزمون بخونم هم کلاس زبان؟ بیخیال من استعدادم فقط سریال دیدنه٬ حس میکنم امسال فقط باید برای کنکورم وقت بذارم٬ دیروز کتاب اقتصاد رو باز کردم و حس کردم دارم بالا میارم سریع بستمش٬ چندتا تست نگاه کردم انگار من یه موجود فضایی بودم و اون یک انسان بیگانه٬ خدای من واقعا سخته٬ ولی ولی من باید بتونم٬ یعنی مجبورم. شت! کاش میشد مثل سال های قبل فقط سریال ها و انیمه های خودم رو ببینم و تا لنگ ظهر بخوابم.

من گوشیم رو میخوام٬ نمیتونم تا ۴۰ روز صبر کنم گوشی جدیدم برسه. ولی بابام گفته باید ۴۰ روز همینطورا صبر کنی٬ اولش گفت دوهفته فقط حالا من میفهمم که اول مهر میرسه دستم.. عر گوشی نازنینم *بغض*