امروز هیچی نداشتیم٬ هیچی نداشتیم منظورم اینه که هیچ امتحانی نداشتیم و جز عجایب بود. به زور صبح پاشدم و رفتم مدرسه٬ واقعاً صبح بیدار شدن خیلی خیلی سخته. از کاراییِ که هر انسانی نمیتونه انجام بده. منم هر انسانی نیستم اما خب مجبورم! زنگ آخر یکی از کلاسای یازدهم برنامه داشتن و ما تصمیم گرفتیم که جیم بزنیم٬ سیما بهرام ز :)) سیما که همیشه کلاس هارو میپیچونه و این یکی از عادت هاش شده٬ منم خلاصه بهشون پوستم. اما.. این مدیر لعنتی خورده به سرش از پارسال همه جای مدرسه رو دوربین کار گذاشته٬ حتی دره مدرسه٬ طوری که کسی بخواد جیم بزنه مدیر عزیز میاد جرش میده٬ خلاصه تصمیم گرفتیم از خونه سریدار بریم که نمیدونم چه مرگشون شده بود اوناهم از ۱۱ تا ۱۲ کلاً تو حیاط نشسته بودن! بهرام و زی میگفتن عاقا بیاین بریم بهش بگیم میخوایم فرار کنیم داداچ٬ منم میگفتم بیاین بریم بهش پول بدیم. خالاصه اینم نشد تصمیم گرفتیم از رو دیوار بپریم که به علت ارتفاع زیاد نشد. یک ساعت فقط نقشه کشیدیم تا زمانی که دیگه برنامه تموم شد و ما شکست خورده به کلاس رفتیم دبیرم اومد سره کلاس و همگی عن شدیم. نکته اخلاقی این بود که دیگه هیچوقت سعی نکنم فرار کنم٬ البته یه بار با شایسته فرار کردیم٬ یادش بخیر! دلم خیلی براش تنگ شده. خیلی زیاد٬ همش به یادشم. خیلی سخته فراموش کردن و عادت کردن٬ اینکه نباشه٬ اینکه هرروز ساندویچ نخریم٬ اینکه دوتا لقمه نبرم مدرسه برای خودمون٬ اینکه نریم رو نیمکتا بشینیم٬ نریم کنار دفتر بشینیم و هی غیبت معلمارو بکنیم٬ تو کلاس مسخره بازی دربیاریم٬ کناره نرده ها بایستیم و خونه هارو دید بزنیم. دلم برای همه کارامون تنگ شده. الان چند روزه که باهم حرف نزدیم دوستم؟ امیدوارم حالت خوب باشه. بعد از رفتنت خیلی تنها شدم٬ همش میرم تو خودم.. دیگه کمتر میخندم. امیدوارم تو مثل من نباشی٬ من توی دوستی هیچوقت خودخواه نبودم دوستم. ولی نمیخواستم از دستت بدم٬ تو تنها کسی بودی که خیلی پیشش راحت بودم و راحت میتونستم پیشش خودم باشم بدون ترس از قضاوت. لعنت! من هیچوقت دوست صمیمی ای نداشتم که بخوام انقدر دلتنگش بشم٬ همه فقط برام یه سرگرمی بودن که میدونستم تاریخ مصرف دارن و به زودی میرن اما تو ؟ بیخیال. خیلی حرفا هست که بخوام بزنم ولی نمیخوام. همینطور که تو گفتی همیشه بهترین دوستای همیم نه؟ حتی اگه انقدر از هم دور شیم که کل مکالمه امون خلاصه شه به یه سلام چطوری؟

۸ آبان تولدته٬ نمیدونم باید چیکار کنم٬ اصلاً وقت داری؟ نمیدونم باید چیکار کنم.. چه زود داری ۱۸ ساله میشی دوست ِمن :)

-

ولی بالاخره فهمیدم دوری از کسی که خیلی دوستش داری یعنی چی الان میفهمم یعنی چی٬ ولی کاش هیچوقت نمیفهمیدم٬ چون الانکه فهمیدم دیگه نمیخوام کسی رو دوست داشته باشم و انقدر برام مهم باشه که وقتی رفت انقدر عذاب بکشم و همش بهش فکر کنم٬ نمیخوام٬ واقعاً نمیخوام.