465
نميدونم. فقط دلم برات تنگ شده، خيلي تنگ شده، دوست دارم از نزديك ببينمت، بفهمم حالت واقعاً چطوريه، واقعاً دلم برات تنگ شده، حتي اگه عادت كرده باشم بازم مگه ميتونم دلتنگت نشم؟ نميتونم، هيچكس نميتونه. تا الان چطوري دووم اوردم؟ بدون تو؟ بدون تو كه سايه اي باشي بالاي سرم؟ من خيلي ميترسم، خيلي ميترسم، از همه ي آدم ها بجز تو ميترسم. احساس امنيت ندارم و حس ميكنم هرلحظه يه اتفاق بد ميوفته، چون تو نيستي، چرا نيستي؟ چرا؟ چرا نيستي؟ چون وقتي كنارمي قدرت رو نميدونم؟ من واقعاً قدرت رو نميدونم! اما من ميخوام كنارم باشي. مثل بقيه، خواسته ام بزرگه؟ چرا خواسته هاي كوچيك بايد براي من بزرگ باشن؟ شايد اگه تو بودي خيلي از اتفاقا نميوفتاد. كنارم. دلم برات تنگ شده، ميشه ببينمت؟ ميشه برگردي؟ يكم نه زياد هم نه، هميشه، براي هميشه ميخوامت. پس سريع برگرد..
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۱۳ ساعت 22:49 توسط مارس