469
بايد از امروز بگم؟ خب امروز صبح كله سحر يعني ساعت شش و نيم بيدار شدم و رفتم مدرسه، يك ساعت براي تاكسي ايستادم درحاليكه تاكسي هاي خالي رد ميشدن و به من پوزخند ميزدن. ٧ رسيدم مدرسه و رفتم بالا، چون امسال همش كلاس هامون جا به جا ميشه. براي اولين بار در سال تحصيلي با خودم گوشي بردم. چون قرار بود به شايسته زنگ بزنم تا بياد مدرسه. خب زنگ اول عروض داشتيم و امتحان گرفت و درس داد كه ما همش رو چرت زديم و فك زديم با فرخنده، زنگ دوم هم زبان داشتيم كه شايسته اومد و اين هم شروع كرد به درس دادن و فكر كني تنها كسي كه به گفته هاش گوش ميداد خودش بود! چون همه يا خواب بوديم يا عكس ميگرفتيم يا خلاصه... يكي از خوبي هاي دبير زبان ما اينكه خيلي پايه است. آهنگ گذاشتيم و فيلم گرفتيم. زهرا هم عن اسنپ چت گوشي من رودراورد. دركل خوب بود، زنگ سوم هم ديني داشتيم و باز رفتيم بالا، من كه بيكار بودم فقط از كسايي كه نمره نداشتن پرسيد، خوشبختانه از من هم كلي نمره داشت ((: بعدهم كه درس داد و تعطيل شديم خداروشكر. هوا هم خيلي گرمه، وقتي اومدم خونه به زور مامانم رو محبور كردم كه كولر بزنه هرچن از نظر خودش هوا خيلي خوبه. نميفهمم واقعاً. الان هم از حموم اومدم و هنوز لباس نپوشيدم. واقعاً دلم ميخواد تا عصر بخوابم ولي ميدونم كه نميخوابم و فيلم ميبينم. فردا جشن فارغ التحصيلي داريم، قراره كلاس خودمون شخصاً براي خودمون جشن بگيريم و كاري به بقيه مدرسه نداريم. اوناهم جشن دارن ولي خب ما.. امتحان تاريخ هم داريم و من نميخونم و خدا بيامرزد پدر كسي كه براي اولين بار از شيوه تقلبي استفاده كرد. بچه ها رفتن كيك خريدن و كلاً فردا نميدونم ولي اميدوارم خوش بگذره و زود تموم شه. چون حوصله جشن و اين كارهارو ندارم.
فقط دو روز ديگه ميريم مدرسه، باورم نميشه، تموم شد. داره تموم ميشه، دوازده سال رو پشت سر گذاشتم... نميدونم كه دلم تنگ ميشه يا نه! ولي دوران خوبي بود، دلم براي دوستام تنگ ميشه. زياد، نميتونم اسم ببرم ولي همشون. كل كلاس، حتي كسايي كه زياد باهاشون حرف نميزنم. هميشه تو يادم ميمونين.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۲۰ ساعت 13:35 توسط مارس
|