از سرماخوردگي متنفرم. ديروز سرما خوردم و فكر كنم منتظر بود تا من مدرسه رو تموم كنم شروع شه لعنتي، گلودرد بيشعور، اميدوارم وقتي فردا بيدار ميشم نباشي.

ديروز ساعت ٧:٤٥ دقيقه زودتر از همه روزا رفتم مدرسه، چون جشن گرفته بوديم و نميخواستم دير برسم كه بعداً سرم قر بزنن، رسيدم مدرسه و ديدم تقريبا نصف تزيينات كلاس رو تموم كردن. بعد از همه اينا چنددقيقه صبر كرديم تا دبير ادبيات بياد و كلي برف شادي رو سرش خالي كرديم. خيلي خوش گذشت، دوتا دبيرهاي ادبياتمون بودن. كيك خورديم و كلي عكس گرفتيم. كليك | كليك  خيلي حال داد. بعد از اونم بيكار نشستيم، تو مدرسه هم جشن بود و همه رفته بودن نمازخونه اما ما چهارنفر نرفتيم چون واقعاً حسش نبود. 

باورم نميشه آخرين روز مدرسه هم گذشت. تموم شد، تموم شـــد. دلم تنگ نميشه ولي شايد بشه بعداًها، انقدرها هم بهم خوش نگذشت توش كه بخواد تنگ بشه. دوران بدي نبود دركل، كلي چيزا ياد گرفتم. ساعت ٧ بيدار شدن هام به زور.. حرف زدن سر كلاس، ساندويچ خريدن هامون، فرار كردن هامون از مدرسه، لقمه هايي كه ميبردم با خودم، دبير جغرافيا، سوژه هامون، براي تاكسي ايستادن هام، با سيما براي تاكسي ايستادن و پياده اومدن خونه. با بچه ها سر كولر بحث كردن، تقلب كردن هامون، دزدكي گوشي بردن هامون، معلم هارو مسخره كردن، كنار نرده ها ايستادن باش ايستادن و راجع به آينده خيال پردازي كردن، درس نخوندن هامون، دعواهامون.. خوب بود، همش تموم شدن، باورم نميشه ديگه قراره منتطر تاكسي نايستم و صبح ها ساعت ٧ نرم مدرسه. باورم نميشه ديگه قرار نيست مثل هميشه اسمم تو ليست اونايي كه دير ميرن مدرسه نباشه. همش تموم شد، البته باورم ميشه. چون امروز رو راحت خوابيدم و اين سندي بود براي باور كردنم. خداحافـظ مدرسه. با تموم خوبي هات و بدي هات. چيزهاي زيادي ازت يادگرفتم، باهات بزرگ شدم. ممنونم بابت همه ي اينا. اميدوارم ديگه هيچوقت گذرمون به هم نيوفته لعنتي چون هيچكس به اندازه تو منو شكنجه نكرد. خب خب. حس ميكنم شبيه دوقطبي ها شدم. :)))

خداحافــظ مـــدرسه