امروز، امروز بيدار نشدم كه برم مدرسه، با افتخار، اين من هستم كه هميشه خواب ميمونم از مدرسه، علت نصف غيبت هام همينه! نميفهمم واقعاً، ساعت شش با صداي آلارم گوشيم بيدار شدم و گفتم خب زوده يكم بخوابم و وقتي بيدار شدم ديدم ساعت ٧:٤٩ دقيقه است. واقعاً اعصابم خورد شد با اينكه ديروز زياد نخونده بودم اما وقتم رو پاش گذاشته بودم، حتي وقتي رفتيم بيرون با خودم يك برگه برده بودم و روش لغات و چندتا تاريخ ادبيات نوشته بودم و تو ماشين ميخوندم. البته وقتي بيدار شدم و اعصابم خورد شد به اين ها فكر نكردم بيشتر به اين فكر كردم كه بايد چه جوابي به مادر عزيزم بدم. تا نيم ساعت فقط داشتم فكر ميكردم درحالي كه به شدت خوابم ميومد. آخر هم حقيقت رو بهش گفتم و ميدونم اگه فردا هم كه امتحان ادبيات تخصصي/عروض داريم نرم مدرسه من رو از خونه پرت ميكنه بيرون. امروز هم چون روز فرخنده اي بود و خوابش ميومد هيچ چيز بهم نگفت. فردا هم امتحان داريم، هرچند دوستان خبر رسوندن كه فردا تعطيله ولي من نميدونم، هيچوقت اين دبيرمون رو درك نميكنم. بيشتر از همه تو كل سال باهاش داشتيم. يعني حتي چهارشنبه ها ما رو مجبور ميكرد بريم مدرسه و تحملش كنيم. كل كلاس هم مخصوصاً من ازش ميترسيم نه اينكه ابهت داشته باشه. يك جورايي ورژن پيشرفته مامانمه، انقدر غر ميزنه و يك چيز رو تكرار ميكنه كه انسان از درون به اعماق گه خوري خود پي ميبره. خب از بحث معلم بگذريم، فردا امتحان داريم و كتاب من پيش شايسته هست، منم نميدونم چيكار كنم، هرچي بهش پي ام ميدم هم جوابم رو نميده و با خودم ميگم كاش جوابم رو نده چون واقعاً حوصله ي خوندنش رو ندارم، از يك طرف هم وقتي به اين دبير فكر ميكنم تنم به لرزه ميوفته و ميدونم اگه سر لج بيوفته بهم نمره اي نميده. هرچند كه من دانش آموز خوبي ام ولي خب اون براش دانش آموز خوب و بد فرقي نميكنه. 

وقتي يك پست ميذارم و بعد ميخونمش ميبينم كه كلي غلط املايي و نگارشي و تايپي دارم، از اونجايي كه لبتابم خرابه و با گوشي وبلاگ رو آپديت ميكنم نميشه نوشته هارو ويرايش كرد، علتش رو نميفهمم. شمايي كه داري پست هام رو ميخوني با خودت فكر نكن كه من بي سوادم من فقط زياد وقت ندارم و نوشته هام رو تند تند مي نويسم. دلم براي شايسته ميسوزه كه هميشه بخاطر اشتباه تايپ كردنش مسخره اش ميكنم.