حتي وقتي همه چي ام خوبه، اين تويي كه داري خودت رو گول ميزني كه همه چي خوبه و درواقع هيچي خوب نيست. واسه من هميشه همينطوريه. ديگه از اين كه بگم خسته شدم هم خسته شدم، يجورايي هرچي ميشه ديگه سريع ناراحت ميشم و اون جنبه قوي بودنم رو از دست ميدم. هرچند كه هيچكس نميفهمه احساساتم چي هستن و فقط خودم و خداي بالاي سرم گريه هام رو ميفهميم. اما نميخوام هرچي شد قلبم درد كنه، احساس خستگي كنم. از اين وضعيت متنفراَم. 

يكشنبه امتحان داريم و سه شنبه هم همينطور. اين دو امتحان رو حتماً بايد برم چون قبلي ها رو اصلاً نرفتم. از ٢ ارديبهشت هم امتحان هاي ترم شروع ميشه، نميدونم چرا انقدر زود شروع كردن، البته براي من بهتره چون وقت بيشتري براي كنكور دارم. ١ تا ٩ خرداد هم امتحانات نهايي هستش كه چهار تا درس بيشتر نيست اما به اندازه ده تا درس مي باشه و من نميدونم چه خاكي تو سرم بريزم براي درسايي مثل عروض و عربي. رياضي و اصلاً همه ي درس ها، اصلاً حوصله ي درس خوندن ندارم، اصلاً، فقط دوست دارم يكجا دراز بكشم و به سقف زل بزنم اما، الان بايد برم درس بخونم پس، فقط بايد صبر كنم تا اين دوره تموم شه. كـِي تموم ميشي؟