ديشب زن داداش گرام اومد و گفت پاشو بريم بيرون و من از اونجايي حتي در مراحل سخت زندگي هم به فكر خود و سود خود هستم گفتم باشه به شرطي كه شام مهمون تو باشيم و خلاصه ما رفتيم بيرون و شامي هم دعوت شديم و به خانه بازگشتيم. واقعاً قصدش رو نفهميدم خب اگه ميخواستي براي من شام بخري از همون اول ميگفتي. بعد هم به خانه عموي عزيزم رفتيم كه پنج سالي هست نرفته بودم اونجا، بد نبود و خوش گذشت البته يك بدي داشت اون هم اين بود كه پسته هاشون نمكي نبود و من نميتونستم بخورم با اينكه كلي پسته جلوم گذاشته بودن، شيريني هاشونم خيلي شيرين بود و دوست نداشتم. فكر كنم به خاطر همين بود كه كلي پسته جلوم گذاشتن. من از پسته زياد خوشم نمياد كلاً از آجيل زياد خوشم نمياد اما ميدونين يك ضرب المثل خودساختاري هست كه ميگه "مال بقيه باشد، سنگ هم باشد" 

امروز ناهار خورشت مرغ داريم و من مثل همه ي وقت هايي كه اين غذاي ناخوشايند رو داريم هيچي نميخورم و ترجيح ميدم كه در خواب به سر ببرم. امروز به مامانم گفتم كه صبح زود من رو بيدار كنه اما دو بار من رو صدا زد و بيدار نشدم تا اينكه ساعت ده فكر كنم وحي شد از طرف خدا و طلسم شكسته شد و بالاخره من بيدار شدم. صبحونه خوردم و اندكي درس خوندم اما الان دراز كشيدم، واقعاً خوابم مياد، ديشب ساعت سه خوابيدم، با اينكه نسبت به شب هايي كه ساعت ٥ يا ٤ ميخوابيدم زود بود اما باز هم دير بود. الان منتظر اذانم و واقعاً خستمه امه چرا نميگن؟ قراره بخوابم و باز بيدار شم و درس بخونم براي امتحان لعنتي ِفردا كه خدا سايه ي اين مدرسه ي نفرت انگيز رو از سر ما برداره ان شالله. سايه ي اين كنكور رو هم همينطور.

يك انيمه جديد و در حال پخش دارم ميبينم به اسم Black clover كه خيلي خوبه، راجع به دو دوسته كه از بچگي با هم بودن، يكي از اون ها خيلي قويه و يكيشون برعكس، البته بنده آسترو اونيكه قوي نيست رو بيشتر دوست دارم چون شخصيت جالب تري داره. اين دوتا قصد دارن كه پادشاه جادوگرا بشن و رقيب هم ميشن هرچند كه هنوز دوست هم هستن. انيمه اي نيست كه كلي پسر خوشگل داشته باشه اما خب باب بنده است. البته فعلاً ديگه نميتونم ادامه اش رو ببينم چون بايد گوشيم رو خاموش كنم و بشينم درس بخونم، مثل تين ولف كه هنوز ادامه اش رو نديدم و واگذار شده به بعد از كنكور. فصل جديد توكيو غول هم اومده كه به معناي واقعي كلمه ريد در فصل يك و دو اين انيمه محشر، از گرافيك افتصاحش كه در حد كارتون هاي ساخت صدا و سيماي ايرانه بگذريم شخصيت هاش ! من كه نميبينم به هيچ عنوان، شايد هم ديدم فقط بخاطر اينكه بفهمم سر و ته اين انيمه چي ميشه. باورم نميشه دو سال منتظر بودم. 

من عاشق ميوه هاي تابستون ام و اين يكي از دليل هاي محكمي هست كه تابستون رو دوست دارم. هرروز كه مامان ميره بيرون بهش ميگم سيب ترش يادت نره اما باز هم يادش ميره. 

باورم نميشه فقط سه ماه ديگه تا كنكـور باقي مونده.