جيمز [اون روز بود كه فهميدم سكوت خيلي گوش خراشه، كر كننده ست، وقتي سكوت داشته باشي، سخته كه احساساتي نشي]

The End of the F***ing World

——————

امروز همونطور كه در پست قبلي ذكر كرده بودم ناهار نخوردم و تا ساعت ٥ خوابيدم، قبلش كمي عروض خوندم و فكر ميكردم فقط تا درس ٢٢ امتحانه و هي خوشحال كه بقيه اش رو هم بعداً ميخونيم. از خواب كه بيدار شدم، در اين حين هم آلارم گوشي تا پاي شهادت پيش رفت و نتونست من رو بيدار كنه، وقتي بيدار شدم رفتم كه اندكي درس بخونم تا اين عروض رو از سر خودم وا كنم، وقتي به يادداشت روي ديوار خيره شدم كل آرزوهام نابود شد، كل آرمان هام ، در اون لحظه شكست بزرگي تو زندگيم خوردم، تا درس ٢٤ امتحان بوده و شما نميدونيد از اين كتاب كه چقدر خوندنيه! طعنه زدم. هر درس اون شامل كلي شعر و نثر هست كه خودش اندازه يك فصله و من به هر زوري بود خوندمش و بعد هم مادر صدام زد كه كمكش شام رو آماده كنيم، خلاصه شام رو هم خورديم و الان دراز كشيدم چون دلم درد ميكنه از بس خوردم، از بس خوردم منظورم يك نصف بشقابه. نميدونم چرا جديداً انقدر كم اشتها شدم و حتي وقتي ناهار نميخورم هم گشنه ام نميشه. بعضي اوقات به زور مادر اندكي غذا ميخورم تا از سخنان گوهربارش نسبت به خودم درامان باشم. توجه كردين در اكثر پستام يه نشونه از كنكور و درس هست؟ واقعاً ميشه يه روز تموم شن اين ها؟ هميشه ام به اين اشاره ميكنم كه كي تموم ميشن. خدا سايه اين كنكور را سر از ما كم كند. 

چقدر روياها قشنگن، كاش همه چيز رويا بود و رويا، از رويا پردازي متنفرم چون حس ميكنم يك جورايي دارم خودم رو غرق چيزهايي ميكنم كه هيچوقت براي من نيستن و نخواهند بود اما با اين همه حال، روياها قشنگن، چون شامل چيزهايي هستن كه براي ما قشنگن، تو روياهاي من، من يه فردي هستم كه الان نيستم. تمام چيزهايي كه ميخوام رو دارم، روياهاي همه باهم فرق ميكنه، شايد يكي در روياهاش قاتل باشه. و به همين دليله كه بهش ميگن خيال، خيال فقط يك خيال است. دارم رسماً چرت و پرت سرهم ميكنم، از اثرات كنكوره :)))