خستمه و دلم ميخواد مفصل بخوابم. واقعاً سخته هم روزه گرفتن و هم درس خوندن، از خودم تعجب ميكنم كه چطور ميتونم با هم انجامشون بدم، اونم مني كه در روزهاي عادي اصلاً حس درس خوندن رو ندارم. اما اين يك تنبيه هست براي خودم، كه وقتي اون چند روزه رو نبودم چرا به جاي درس خوندن همش فيلم و سريال ديدم. واقعاً هميشه شرايط رو براي خودم سخت ميكنم، اگه اون چند روز درس ميخوندم نيازي نبود انقدر به خودم خستگي بدم. به هرحال خواستم بگم روزه گرفتن و درس خوندن هم زمان كار آسوني نيست. اونايي هم كه ميگن آسونه و مشكلي نداره اتفاقاً راحت ترم هست تجربه اش نكردن. واقعاً نميفهمم چرا چيزي رو كه تجربه نكردين راجع بهش نظر ميدين؟ الان يك عده  ميگن خب روزه نگير، اولاً اينكه دلايل شخصي دارم و به هيچكس مربوط نيست روزه گرفتن يا نگرفتن من و اشخاص ديگه. ثانياً من نصف اين ماه رو روزه نبودم دوست دارم حداقل اين هفته رو روزه بگيرم با تشكر. 

جديداً يك فيلم ديدم كه دوست دارم راجع بهش صحبت كنم، لاو سايمون (Love simon) يادمه خيلي وقت پيش تريلرش رو ديده بودم و وقتي ديدم مايلز يكي از بازيگراي اين فيلمه كلي خوشحال شدم ولي بعد وقتي فهميدم نقش اصلي نيست شوق و ذوقم رفت كنار و تصميم گرفتم نبينمش كلاً، اما خب وقتي تو يه كانال داشتم چرخ ميزدم و ميخواستم يه فيلم دانلود كنم با نتي كه خريده بودم و داشت تموم ميشد تصميم گرفتم همين رو دانلود كنم. بعد از چند روز ديدمش، من كلاً هميشه كلي سريال و انيمه و فيلم دانلود ميكنم و بعد از يك سال همشون رو ميبينم. خب داستان راجع به يه پسر گي هست كه (اگه ميخوايد فيلم رو ببينيد اين رو نخونيد) دوست نداره هيچكس بفهمه اون گي هست. اما تو سايت مدرسه اشون يه پست ميبينه كه يه نفر اعتراف ميكنه گي هست اما خب اسمش معلوم نيست. سايمون يه جيميل ميسازه و بهش يه پيام ميده حاوي اينكه منم گي هستم و مثل تو، خلاصه اين دو نفر خيلي صميمي ميشن با هم تا اينكه سايمون عاشقش ميشه و همه جا رو ميگرده كه پيداش كنه. در اين بين اتفاقاتي ميوفته كه همه ميفهمن اون گي هست. و در آخرم به همون عشقش كه ميرسه. يه پايان خوش، حوصله نداشتم كل فيلم رو اينجا بيان كنم. فيلم تاثيرگذاري هم نبود، اما خيلي دوستش داشتم و از همين الان ميتونم بگم فن نيك رابينسون ام. انقدر كه اين بشر كيوته. اولين فيلمي كه با اين مضمون ديدم و پايان خوبي داشت. اصلاً يادم نميره سر ِ كال مي باي يور نيم چقدر گريه كردم. البته اگه به يك قطره اشك بشه گفت كلي گريه. البته بخاطر اين هم آخرش شك ذوق ريختم. بغض ِذوق شايد مناسب تر باشه. ولي كاش همه ي آدم هايي كه مثل سايمون هستن سرنوشتي مثل سايمون داشته باشن. خلاصه اگه هموفوبيك نيستيد، يه فيلم شيرين ميخوايد، اين رو ببينيد. درحال ديدن سريال ديگه اي هم هستم كه هنوز قسمت دومم و از اونجايي كه وقت نميكنم فكر كنم خيلي طول بكشه تمام شه. هر وقت تمام شد راجع بهش يك پست ميذارم، از اونجايي كه واقعاً تا الان باب ميل من بوده اميدوارم بتونم تمامش كنم.

“داشتم به اين مسئله كه چرا هنوز گرايش جنسيم رو نگفتم فكر ميكردم، شايد به خاطر اينكه عادلانه نيست، فقط همجنس گراها گرايش جنسيشون رو اعلام كنن" یکی از دیالوگ های فیلم که دوستش داشتم. مثلاً فکر کنید بخوام برم به مامانم بگم مامان من به جنس مخالف علاقه دارم مخصوصا اونایی که تو انیمه ها و مانگاها هستن و خیلی جذابن، اونایی که تو فیلمای ژاپنی هستن، اونایی که تو گروهای مورد علاقه ام هستن و و و همه ی پسرای جذاب مخصوصا یامازاکی که جدیدا خیلی تو کفشم، کلا یک لیست از پسرای موردعلاقه ام براش بیارم و اونم بغلم کنه و بگه وای بهت افتخار میکنم دخترم. یکی از صحنه های فیلم همینطوری بود، البته فکر کنم مامان من سرش رو با تاسف تکون بده و دیوونه خطابم کنه.

-

بعداً نوشت: قرار بود اين پست طولاني باشه اما چون بايد ميرفتم افطاري بخورم تصميم گرفتم بعداً كه الان باشه ادامه اش رو بنويسم، واقعاً نوشتن با گوشي و كيبورد گوشی و مرورگر گوشی خيلي سخته، بايد تجربه كنين بفهمين چي ميگم. اما خب دوست دارم بنويسم، از همه چيز، از اون دسته آدم هايي نيستم كه بخاطر موانع واقعاً بيخيال علاقه هام شم. به هرحال، دارم به يه آهنگ گوش ميدم، خيلي دوستش دارم يه مدت همه ش دارم بهش گوش میکنم هرچند كه فكر نكنم ولي شايد بعداً برام خسته كننده بشه. ولي مهم اين لحظه ست كه دارم ازش لذت ميبرم. يكي از عادت هايي كه نميدونم خوب يا بد من اين هست كه هر چيزي كه براي خودم خوب باشه و مورد علاقه ام باشه رو با بقيه هم به اشتراك ميذارم، كمتر كسايي هستن كه بهش ري اكشن نشون ميدن، مثلاً همينجا، من هميشه راجع به فيلم ها انيمه ها و آهنگ هايي كه دوست دارم حرف ميزنم، خب ميدونم كليشه اي شد. بريم سراغ موضوع ديگه اي؟ براي فرار از درس همه ي موضوعات برام جذابن اما فكر نكنم وبلاگم و خاطراتم اين فكر رو بكنن.

چرا ما انسان ها نميتونيم به عقايد و علايق همديگه احترام بذاريم؟ اصلاً احترام هم نيازي نيست وقتي توهيني نباشه كافيه. هميشه يك سري بهانه هم پيدا ميكنيم كه بتونيم خودمون رو باهاش متقاعد كنيم. ما كي هستيم؟ انسان هايي كه براي بد گفتن راجع به هم دنبال دليل ميگرديم؟ چرا به كسي كه حجاب داره ميگيم امل؟ چرا به كسي كه حجاب نداره ميگيم بدحجاب؟ اوني كه حجاب داره هزار دليل داره براي حجاب داشتنش و اين دلايل به ما مربوط نيست به خود اون شخص مربوطه. كسي كه حجاب نداره هزاران دليل داره براي حجاب نداشتنش كه به خودش مربوطه. اصلاً حجاب هم نه، فردي كه دوست داره با صداي بلند بخنده، فردي كه دوست داره اخم كنه، كه دوست داره آروم باشه، فردي كه دوست داره شلوغ باشه، فردي كه دوست داره خدا رو بپرسته، فردي كه دوست داره كافر باشه، چرا ما همه رو با اين معيارها ميبينيم؟ همه ي اين اشخاص قبل از داشتن اين اعتقادات انسانن و با وجود انسان بودنمون بايد به علايق هم توهين كنيم؟ اگر يك زماني يك فرد رو ديديم كه خودش هم دلايل عقايدش رو نميدونه ميتونيم كمكش كنيم كه تصميم درستي بگيره، مثلاً من از يكي از همكلاسي هام خوشم نمياد درحاليكه دلايل زيادي ندارم اما اگه بتونم بهتر بشناسمش شايد نظرم عوض شه. اين عقيده منه، عقيده تو نيست، عقيده هيچكس جز من نيست، عقيده توهم عقيده توست. قرار نيست چون تو از اسب سواري متنفر باشه همه از اسب سواري متنفر باشن، قرار نيست چون تو لباس رنگي ميپوشي اونيكه لباس مشكي و تيره ميپوشه با تو فرق كنه، و برعكس.. واقعاً خسته شدم بين اين افراد زندگي كردن، كسايي كه راحت به هم توهين ميكنن، به علايق هم. كاش به جاي حفط كردن طومارهاي درسي همچين چيزايي رو حفظ ميكرديم. ميدونين من هم مثل بقيه بعضي اوقات همينطوري فكر ميكنم، اما هرروز اين رو به خودم ميگم " قرار نيست چون چيزي از درك تو خارج هست وجود نداشته باشه." من به شخصه از پياز متنفرم و نميتونم بهش لب بزنم، ولي شايسته عاشق پيازه، از دركم خارجه چطور عاشق همچين چيزي كه از نظر من چندشه هست؟ اما خب بازم اون اونه و من من، قرار نيست اون هم مثل من باشه و غذاي بدون پياز رو ترجيح بده. يك دوستي هم دارم كه واقعاً هموفوبيكه و به شدت از همجنس گرايي متنفره، با اينكه من حمايت ميكنم، اما باز هم با دوست هستيم، با اينكه بعضي اوقات زياد رو اعصابم هست و زياد چيزاي غيرقابل درك ميگه اما بازهم من مشكلي باهاش ندارم.

داشتم تو نوت گوشيم ميگشتم كه ديدم يه يادداشت خودكشي گذاشتم، يادمه چندماه پيش قصد داشتم خودكشي كنم. يك ماه دقيقاً داشتم بهش فكر ميكردم اما آخر نميدونم به چه دليلي بيخيال شدم. هميشه همينه. قبلاً وقتي يادم ميوفتاد يك زماني ميخواستم خودكشي كنم، از اونجايي كه هميشه اين قصد رو داشتم، خنده ام ميگرفت، اما الان نه، چون خودم رو درك ميكنم، اما باز هم به خودم ميگم مريم تو بايد بتوني چون هنوز كارت تموم نشده. از اونجايي هم كه هيچوقت خودكشي كردن رو نميتونم يك جورايي درك كنم هيچوقت انجامش نميدم. فقط يك راه فرار ميبينمش براي زياد فكر نكردن راجع به مشكلات، وگرنه هيچوقت واقعاً جدي نبودم! 

خستمه دلم ميخواد بخوابم، هرروز دوست دارم برم كتابخونه اما دير بيدار ميشم، فقط سه هفته تا كنكور، آزمون يك تير رو حتماً ميرم، البته قرار نيست همه ي درس هارو بخونم براش. كي تموم ميشه واقعاً؟ كاش كنكور من هم يك پايان خوش داشته باشه. توجه کردم من همیشه خوابم میاد، حتی وقتی درس نمیخونم و از اونجایی به این نتیجه رسیدم که جمله اول و آخر پستم مثل هم هستن.