بذارین از اول هفته شروع کنم، شنبه که صبحش خواب موندم و دوتا از کلاس هام رو نرفتم، نمیدونم چرا در حد این دو درس انقدر اجحاف میکنم و یه هفته در میون می رم کلاسشون با اینکه انقدر شیرین هستن. عصرش اندیشه ۱ داشتم و میدونین درس عمومی با اینکه تخصصی نیست رو حتماً باید شرکت کنی چون یه مشت استاد عقده ای این درس هارو میگیرن، البته نمی دونم چرا برعکس همه دوستام که از این استاد عمومی که زنم هست نفرت دارن من دوستش دارم و بنظرم زن خوبیه، درست حضور و غیاب براش مهمه و نمره پژوهشی داره اما نمی دونم چرا همیشه سر کلاسش کلی فعالم بر عکس محدثه که ازش متنفره. نمی دونم این چه تصوریه که از زنای محجبه یا استادای درسای دینی و مذهبی دارن، فکر میکنن همشون یه مشت آدم فاقد شعور هستن در صورتی که نباید قضاوت کنیم. بنظرم پوشش ربطی به انسانیت نداره. راستش چند روز پیش که یه برنامه تو دانشکده بود و باید حتماً برای درس اندیشه ۱ شرکت می کردیم، وقتی برنامه تموم شد یکی از همین استادای محجبه زن به من و محدثه وحشتناک گیر داد. به من گفت تیپت خیلی پسرونه ست و من نمیدونستم از خنده کجارو گاز بگیرم، این از همون استاداست که ازش متنفرم، اصلاً از اولش که یبار رفتم سر کلاسش و درس دادنش رو دیدم انرژی منفی ای ازش گرفتم. ربطی به محجبه بودنش نداره واقعاً، فقط وقتی دیدم چطوری با دانشجوهاش برخورد میکنه، بازم میگم انسانیت ربطی نه به دین نه مذهب نه حجاب داره، ولی همه فکر می کنن باشه چون اون بی دینه عالیه، باشه چون اون دین داره عالیه. واقعاً چرا نمیتونیم انسانیت رو از این ها جدا کنیم؟

بعد از اندیشه فیزیولوژیک داشتیم نفرت انگیزترین درس دنیا، از هرچی نورون و سیناپس ِمتنفرم. سر کلاسش رسماً همه چرت می زنیم. البته من باید جزوه بنویسم ولی درحال چرت زدن جزوه می نویسم. استاد خیلی بی‌ نمکی هم داره که فکر می کنه خیلی با نمکه. فکرش‌ رو بکنین شنبه تا ۸ شب کلاس دارم و وقتی میرسم خونه رسماً یک جنازه هستم. یکشنبه هم تصمیم گرفتیم با محدثه بعد از سال ها کلاس روان شناسی اجتماعی که با عاشوری داریم رو بریم، دو جلسه بود سر کلاسش حاضر نبودیم و بعدم دوبار کلاسش کنسل شد و گذشت تا اون روز، قبلاً که می رفتم سر کلاسش حتی یک صندلی خالی نبود ولی این جلسه هیچکس جز نخاله های خودمون نبودن. استاد اومد و درس داد، یعنی راستش رو بخواین اصلاً درس نداد فقط به ما تکلیف داد، یه تکلیف بسیار سخت هم به ۲۰ نفر از نخاله های بیچاره داد که به انتخاب بقیه دانشجوها انتخاب شدن و خیلی تعجب آور بود برام ولی منم جزشون بودم! برام سواله کی اسم منو نوشته جز محدثه. بعدم گفت باید گروه تشکیل بدین و خب من ترجیح دادم تو گروه یکی از همکلاسی های دوست داشتنی به اسم مهسا باشم و میدونین بعدش پشیمون شدم چون یکی از پسرای کلاسمون که به شدت ازش نفرت دارم و م روش کراش داره تو گروهمون بود و من داشتم هیچ کاری می کردم چون برام مهم نیست خب باشه چیکار کنم. مهم اینه تکلیفم رو انجام دادم و براشون فرستادم البته بماند که ارائه هم داریم هر نفرمون تکی و خدایا، من نمی خوام من کلی کار دارم. باید جزوه های نا تمومم رو بنویسم چون این ترم اصلاً جزوه ننوشتم و اینکه باید پروژه آمار رو تموم کنیم، شاید باورتون نشه ولی اون پسره که ازش نفرت دارم تو این گروهمونم هست، همش بخاطر‌ م :(( خدایا. بعدم کلی تکلیف دیگه دارم و شنبه هم کنفرانس دارم که البته قبلاً‌ خوندم ولی باز کافی نیست هست؟ خب یکشنبه هم به هر سختی بود تموم شد. نه نشد، ساعت ۷:۵۰ تا ۹:۲۰ دقیقه کلاس زبان دارم و روزای فرده، البته این خیلی کوچیکه و‌ اتفاق خاصی نمیوفته که بخوام بازگوش کنم، میوفته؟ البته بگم سر کلاس کلی‌ می خندم ولی دوست ندارم دلایلش رو بگم. دوشنبه هم صبح باز برنامه داشتیم تو دانشگاه و فکر کنم اولین روز ماه رمضون بود؟ نه دیروز بود. عصرم کلاس معرفت شناسی داشتم، از این استاد خوشم میاد. آدم جالبیه. خلاصه امیدوارم خدا این ترم رو بخیر بگذرونه. در حال حاظر یک دانشجوی بدبخت بی پولم که کلی کتاب باید کپی بزنم و کلی جزوه باید بنویسم و کلی پول هست که باید بدم در حالی که پولی ندارم. فکرش  رو بکنین یکی از همکلاسی هام اینارو بخونه وای. مریم لفت د یونی. امیدوارم هیچکدوم از بلاگفا استفاده نکنن.

 

یه موضوعی هست که چند روزی ذهنم رو مشغول کرده، راجع به یکی از دوستامه که هر وقت به این موضوعات فکر می کنم میفهمم دوستم نیست از دشمن انگار بدتره. طوری با من رفتار می کنه انگار دشمنشم و فقط بخاطر منافع شخصیش با منه و اینکه نمی خواد تنها باشه. واقعاً درکش نمی کنم، خب چرا با من روراست نیستی؟ واقعاً بین دوراهی بدی هستم. نمی‌ دونم چیکار کنم. 

واقعاً راست می گن هیچوقت به هیچکس خوبی نکن، ۵۰٪ امکان داره که اون لیاقت کاری رو که براش انجام دادی رو داشته باشه.