ولی من هیچوقت کم نمیارم. خوابم نمی بره اصلاً با این که فردا باید صبح زود بیدار شم، البته فردا چیه دیگه همین یه چند ساعت دیگه می شه. خودمم نمی دونم قضیه چیه چون همش دارم خمیازه می کشم اما خب خوابم نمیبره و مردم از بس راجع به چیزای مختلف مزخرف فکر کردم. الانم دارم تست تایپ انجام می دم و خمیازه می کشم و به این فکر می کنم که تایپیست بودن بهترین شغل برای من نیست؟ یعنی تابپ کردن درسته یه استعداد نیست ولی من توش خوبم. چرا خوابم نمی بره؟

حرفای زیادی هست، مثلاً برگردیم به چند روز پیش، وقتی که تازه از خواب بیدار شده بودم و خیلی گیج و منگ بودم و مثل همیشه وارد شبکه های مجازیم شدم و صد البته واتس اپ و حدس بزنین، تو گروه اعلام کردن یکی از درس هایی که من خیلی استرس داشتم برای پاس نکردنش نمره ش رو زدن و حدس بزنین، من پاس نشدم، یعنی دقیقاً وقتی که می خواستم برم چک کنم محدثه بهم گفت، دستش درد نکنه واقعاً، از اونجایی که پسورد من رو داره از خودم سریع تره. به هرحال داشتم می نوشتم، حس خاصی نداشتم اصلاً، فقط ناامید شدم چون از این درس متنفرم، آمار، آمار نفرت انگیز. اعتراض زدم و راستش می خواستم ایمیل بزنم چون این استادمون خیلی گمنامه و هیچکدوم حتی ازش یه شماره هم نداریم و ایمیل هاشم که هیچوقت جواب نمیده اما من مصمم بودم ولی وقتی متنی که می خواستم ایمیل کنم رو برای شایسته و محدثه فرستادم و سه ساعت بهم خندیدن کلاً پشیمون شدم و گفتم به درک. مطمئنم من رو قبول نمی کنه و مجبورم ترم بعد اگه باز درسش رو گرفتم با خجالت بخاطر اون متن طنز برم سر کلاسش. خب چیکار کنم من تو نوشتن متن های طنز عالی هستم حتی اگه سر پاس شدن درسی باشه که ازش متنفرم. از این استاد متنفرم، مارو مجبور کرد اون کار عملی و وقت گیر رو انجام بدیم و بعد به هیچکدوم از بچه های کلاس نمره نده؟ خب استاد از همون اول تکلیف مارو مشخص کن، این درس چون سه واحدی بود یک واحدش در واقع عملی بود اما مثل اینکه همه ما گول خوردیم جز اونایی که خودشون رو درگیر یک کار عملی مسخره نکردن. اول ترم به ما گفت این کار عملی 10 نمره داره و من اونموقع کجا و الان کجا. نمی خوام بهش فکر کنم چون فکر کردن بهش نفرت انگیزه، اینکه تمام درسات رو نوزده هیجده بشی و آمار رو هشت واقعاً خیلی مسخره ست یعنی خودم می تونم یک ساعت به کارنامه ام بخندم. من فقط تو ریاضی خوب نیستم پس بذارین تو چیزی که خوب هستم پیشرفت کنم. اگه یه درس تخصصی بود، مثلاً اگه روان شناسی اجتماعی رو که خیلی واسش استرس دارم و کلی تحقیق و تکلیف واسش بردم رو 10 بگیرم درک می کنم چون امتحانش یک غول بود و اینکه یک درس تخصصیه لعنتیه ولی آمار؟ راست میگن هرچیزی رو که کوچیک بشماری درواقع بزرگه. خودمم نفهمیدم. همچین چیزی گفتن واقعاً؟ واقعاً چرا راجع به یه درس مزخرف و یه استاد مزخرف انقدر نوشتم. ارزشش رو نداشت.

فردا امتحان شهری گواهینامه دارم در صورتی که اصلاً تمرین نکردم، وقتی می گم اصلاً نباید اون روز که با خواهرم و شوهرش رفتیم بیرون از شهر رو حساب کنیم و ماشین رو دادن من برونم اصلاً حساب کنیم چون امتحانم بیرون از شهر نیست تو خود شهره و ازم می خوان کارای عجیب غریبی انجام بدم. از نظر من عجیبه خب. البته بار دومم که میرم امتحان می دم و یبارش رو خواب موندم و جای امید هست نه؟ ولی اوندفعه که خواب موندم کلی امید داشتم و می گفتم امکان قبولیم بالاست چون روز قبلش با مربیم که بعضی اوقات بخاطر خنگ بازی هام می خواد منو کتک بزنه کلی تمرین کردم، تو ظهر، تو گرما، درسته که کولر روشن بود، اما بازم ظهر بود. یکم امید داشتم، اما الان؟ بیخیال. امید چی هست؟ اصلاً مهم نیست، بازم برای زدن رکورد یکی از فامیل هامون که تا الان 20 بار امتحان داده وقت زیادی دارم، واقعاً مسخره ش نمی کنم اما دارم می گم تحسینش می کنم اگه من جای اون بودم کلاً بیخیال گواهینامه گرفتن می شدم بنظرم اگه دنبال جمع کردن پول هاش می بود این مدت میتونست یک راننده برای خودش بگیره. کاش می تونستم این توصیه رو بدون اینکه ازم ناراحت بشه بهش بگم فکر کنم به کارش بیاد. یعنی خودمم اگه 20 بار امتحان بدم بازم به فکر راننده گرفتن میوفتم؟ خب من همین الانم به فکرشم با اینکه عاشق رانندگی کردن هستم اما راستش امکان گواهینامه گرفتن برای من حتی بعد از 30 یا 40 یا 50 بار بیشتره تا جمع کردن پول هام و گرفتن یک راننده. دومی یجورایی غیر ممکنه.

این مدت فیلم های زیادی دیدم و اگه بخوام یه تاپ فایو از فیلم هام بنویسم باید بگم وجود ندارن. نمی دونم تو دنیای کتاب خون ها هم نصف کتاب هایی که می خونن مزخرفه؟ یعنی منظورم اینه همه کتاب ها که عالی نیستن اما حس می کنم تشخیص کتاب های عالی از افتضاح راحت تره. چون من حتی وقتی فیلم های عالی هم می بینم یچیزی کمه. شاید باید به جای فیلم باز شدن کتاب خون می شدم نه. اینطوری نیست که از کتاب خوندن متنفر باشم راستش کتاب های زیادی هستن که باید به عنوان یک روان شناس و آدم عادی بخونم ولی حس می کنم حتی اگه یه نویسنده بشم نمی تونم کتاب خون خوبی بشم. حتی بعضی چیزایی که به ذهنم می رسن بعد از خوندن یه کتاب نیستن در واقع بعد از دیدن سریال ها و فیلم ها و گوش دادن به موسیقی هان. شاید باید کتاب خوندن رو هم امتحان کنم. ولی تاحالا آدمی ندیدم که هم کتاب خون باشه و هم یه فیلم باز. به کسی که زیاد فیلم می بینه میگن فیلم باز دیگه؟ کاش مثل اوتاکو ها یه اسم داشتیم. البته درسته اوتاکو هستم اما به عنوان کسی که انقدر فیلم های مزخرف و عالی می بینه یه اسم دیگه می خوام. چی دارم می گم؟ از کجا به کجا می رسم. ولی فیلم In the mood for love یه فیلم عاشقانه محشر بود و هرچی فیلم عاشقانه مزخرف که قبل از تر این دیده بودم رو شست رفت. موسیقی متن عالی، نمایشنامه عالی، دیالوگ های عالی و بازی عالی، البته می تونم اعتراف کنم نصف دلیلی که عاشق این فیلم شدم بخاطر موسیقیش بود، یجوری که تورو ذوب می کنه، مغزت رو سلاخی می کنه. شیگرو اومه بایاشی چطور تونست همچین چیز خارق العاده ای بسازه؟ وقتی بهش گوش می دم کلی چیز میاد تو ذهنم، کلی ایده و.. . ولی خب حس می کنم برای منتشر کردنشون باید حق کپی رایت داشته باشم. البته چیزای عالی ای هم نیستن و ترجیح می دم تو همون ذهنم بمونن.

داره ساعت 5 می شه. زود می گذره. فکر کنم بعدها وقتی که این پست رو بخونم کلی بخندم.