532
فارست گامپ فیلمی ساخته 1994 به کارگردانی رابرت زمکیس این فیلم بر پایه یک رمان ساخته شده و بعد از دیدن فیلم مایلم که کتابش رو هم مطالعه کنم چون از این به بعد من عاشق هرچیزی که مربوط به فارست گامپ هست هستم. واقعاً فیلم عجیبی بود، نمی دونستم گریه کنم یا بخندم، فارست گامپ یه پسر با آی کیو پایین که هیچکس باهاش دوست نمی شه و هیچکس باهاش حرف نمی زنه چون همه فکر می کنن اون احمقه اما سرانجام با یکی به اسم جینی دوست می شه. یک مدت که از دوستی اون با جینی میگذره میفهمه تو دویدن عالیه و وارد تیم فوتبال می شه و از دانشگاه فارغ التحصیل می شه. اینجا یاد اون اوایل فیلم میوفتم، وقتی که مدیر مدرسه اون رو به خاطر سطح آی کیو پایینش قبول نمی کرد. هیچکس فکرش رو نمی کرد اون بتونه فارغ التحصیل شه و وارد تیم ملی فوتبال شه، حتی من. بعد از فارغ التحصیل شدن اون وارد ارتش می شه و با یه شخصی به اسم بابا دوست می شه که آرزوش اینه که یه قایق بخره و بزنه تو کار میگو گرفتن، در واقع خانواده اش فقیر هستن و اون دوست داره با میگو گرفتن و موفق شدن تو این کار به اون ها کمکی کنه، بعدها از فارست هم می خواد تو این کار بهش بپیونده و فارست قبول می کنه. اما اون توی جنگ ویتنام کشته می شه. یه شخصیت دیگه هم هست که فارست باهاش تو ارتش آشنا می شه و بعداً حتی اون رو نجات میده. ستوان دن. فارست بخاطر نجات دادن جون چند سرباز مدال میگیره و البته یه مدت تو بیمارستان بستری می شه و اونجا مشغول بازی پینگ پونگ می شه و میفهمه تو این بازی عالیه و وقتی مرخص می شه اون رو به مسابقات ملی میفرستن و یه پینگ پونگ باز معروف می شه. بعد از اون تصمیم می گیره به قولی که به بابا داده عمل کنه و میره با پول هاش یه قایق میخره و میزنه به دل دریا، ستوان دن هم بهش می پیونده هر چند که پاهاش رو از دست داده و ویلچر نشین شده. اون ها روزها مشغول می شن اما میگویی نمی گیرین، بعدها یک طوفان اتفاق میوفته که تنها قایقی که ازش نجات پیدا می کنه قایق فارستِ، بعد از اون کلی میگو میگیرین و یه شرکت بزرگ میزنن و فارست تبدیل به یه میلیونر می شه هرچند فارست تصمیم می گیره تو خونه به چمن زدن با ماشین چمن زنی مشغول بشه. روزها میگذره و به جینی فکر می کنه. هر چند تو کل فیلم اسم جینی از زبونش نمی افته. روزها بعد جینی میاد و چند روزی پیشش میمونه و فارست ازش درخواست ازدواج می کنه ولی جینی صبح اونجا رو ترک می کنه. فرداش فارست وقتی میبینه جینی نیست باز شروع به دویدن می کنه و ساعت ها رو می دوه، فقط و فقط می دوه و کل شهرشون رو زیرپا می ذاره و از اون به بعد تصمیم می گیره فقط بدوه، چند سال می گذره، اون رو تو اخبار و روزنامه ها نشون میدن، مردی که 3 ساله که فقط داره میدوه، بعد از اون افراد زیادی باهاش شروع می کنن به دویدن، خبرنگارها جلوی راهش رو می گیرن و ازش می پرسن "دلیلت برای دویدن چیه؟" و اون فقط میگه "فقط دلم می خواد بدوم". وقتی به خونه برمیگرده نامه ای از جینی می بینه که ازش می خواد بره و اون رو ملاقات کنه و بر میگردیم به زمان حال چون کل چیزایی که تو فیلم نشون می داد خاطراتی بود که فارست گامپ برای کسایی که روی نیمکت کنارش می نشستن تعریف می کردن. اون حالا به ملاقات جینی اومده. اون رو ملاقات می کنه و میفهمه یک بچه داره به اسم فارست، هم اسم خودش. بنظرم این صحنه خیلی تکون دهنده ست، وقتی میفهمه اون پسر خودشه شوکه میشه و از جینی می پرسه "اون باهوشه؟" خیلی غم انگیز بود. اون و جینی ازدواج می کنن و جینی بخاطر بیماری ای که داره می میره. اون به تنهایی پسرش رو بزرگ می کنه. باید بگم من فقط عاشق این فیلم نشدم، عاشق شخصیت فارست گامپ شدم، برعکس همه فکر می کنم فارست گامپ خیلی باهوشه. اون شخصیت خوبی داره. برای اینکه آدم موفقی باشی حتماً نیاز نیست مسئله های فیزیک و ریاضی رو بدونی یا اینکه بتونی چیزهای عمیق رو درک کنی. فارست گامپ به ما نشون می ده که ربطی به آی کیو نداره، که این فقط یه محدودیت ساده ست که تو هر جور دلت بخواد می تونی اون رو کنار بذاری. نمی دونم چطوری توصیفش کنم. ولی اگه بخوای می شه. مطمئنم فارست گامپ هیچوقت به نتونستن فکر نکرد حتی وقت داشت می دوید، نمی دونم بخاطر اینکه آی کیو کمی داشت یا نه. فارست گامپ اونقدر خوش شانس نبود، اون خیلی کم جینی رو کنارش داشت، اون اینطوری به دنیا اومد، پس نمی تونیم اسمش رو بذاریم خوش شانسی. اون فقط انجامش داد. اون حتی واقعی هم نیست ولی مطمئنم اگه واقعی بود میتونست یکی از الگوهای من بشه، هرچند که همین الانش هم هست. اون واقعاً خودش نمی دونست انقدر راحت می تونه آدم ها رو تحت تأثیر قرار بده و زندگی چند رو نفر نجات داده. می دونم دارم طوری حرف می زنم که انگار یه شخصیت واقعیه اما کی گفته آی کیو سطح موفقیت شما رو می سنجه؟ خب در واقع نصف دنیا اما من الان می خوام همشون رو نقض کنم چون فارست گامپ خیلی موفقه. اون تو کارایی که انجام می داد عالی بود، دویدن، ارتش، پینگ پونگ، سید. اون یه میلیونره، چیزی که خیلی از ماها با آی کیو بالا نیستیم، اون به عشقش رسید، با یه بچه. نباید از بحث یعنی فیلم بیام بیرون، ولی حس می کنم معلومه چقدر این فیلم ساده روم تأثیر گذاشته که راجع بهش اینهمه نوشتم. وقتی فیلم می بینم حتی اگه مزخرف باشه کلی حرف راجع بهش دارم هرچند که یه منتقد نیستم اما دلم می خواد برعکس احساساتم نظراتم رو خالی کنم پس زنگ میزنم به الناز سه ساعت راجع بهشون حرف می زنم یا اینکه اینجا یه چیزی می نویسم. ولی خوشحالم که این فیلم رو دیدم، خیلی زیاد.
یه سریال جدید رو هم شروع کردم به اسم پیکی بلایندرز که رسماً به خاطر کیلین مورفی شروع به دیدنش کردم اما خب فکر نکنم پشیمون شم. راجع به یه گروه خلافکاره که خودمم چیز زیادی ازش نمی دونم چون فقط یک قسمتش رو دیدم. کیلین مورفی خیلی جذابه و حس می کنم دارم باهاش وارد یه رابطه احساسی یک طرفه می شم. دارم کل فیلم هایی که توشون نقش آفرینی کرده رو دانلود می کنم، می دونم زده به سرم، اما همونطور که خیلی جذابه بازیش هم عالیه. یه انیمه جدید هم دارم می بینم که اسمش رو حتی یادم نیست و خیلی عجیب غریب بود. قصد دارم ادامه مای هیرو اکادمیا رو ببینم اما حتی نمی دونم تا قسمت چند دیدمش، دوست دارم از اول شروع کنم به دیدنش اما فصل یک و دو یکجورایی خیلی رو اعصابم هستن. فصل سه مورد علاقه منِ که هنوز نفش رو ندیدم. دلم برای پشت سر هم انیمه دیدن تنگ شده.
راستی باز آزمون شهریم رو رد شدم. یه جورایی گواهینامه گرفتن داره می ره رو اعصابم.