550
این هفته فقط شنبه رفتم دانشگاه، بقیه روزها دانشگاه تعطیل بود هم به خاطر تظاهرات و هم به خاطر بارون، یکشنبه من بیدار شدم که برم دانشگاه اما بهم خبر دادن که دانشگاه تعطیل شده و عصرش با بچه ها رفتیم ساحل، البته به زور مامانم رو راضی کردم چون نمیذاشت من برم و فکر می کرد میخوام برام تظاهراتی چیزی؟ اما نمیدونست من انقدر هم با عرضه نیستم. البته اون روز دیگه اینجا هیچ خبری نبود و همه جا آروم و ساکت بود به خاطر بارون. خلاصه خیلی خوب بود و با اینکه چتر برده بودم اما کفشام و خودم خیس خیس شدیم، کفشام مهم ترن، از کفشای خیس متنفرم، دقیقاً مثل دمپایی های خیس. این چند روز فقط تو نماشا و آپارات چرخ میزنم و فیلما و سریالای مزخرف رو میبینم، بی خبر از تلگرام و اینستاگرام و توییتر و کل دنیا، یعنی من اون آخر هفته که میومدم خونه فقط به امید این بود که بشینم پای لپ تاپ و برم تو یوتیوب و کلی ویدیو ببینم یا برم فیلم دانلود کنم که دستشون درد نکنه همینم ازمون گرفتن. اصلاً چی برامون گذاشتن جز بدبختی؟! تو این مورد خیلی بهمون لطف دارن. یکشنبه امتحان میان ترم دارم و هنوز یک دور هم نخوندم. تا جزوه رو باز میکنم فکرم به همه جا میره.
دلم برای خودمون، برای تک تک آدم هایی که تو این جهنم زندگی میکنن میسوزه. امیدوارم یه روزی همه این سختی هایی که کشیدیم تموم شه، بعضی اوقات از خودم میپرسم چه گناهی کردیم ما مردم ایران؟ و هیچ جوابی ندارم. چون مطمئنم هر گناهیم کرده باشیم انقدر بزرگ نبوده که بخاطرش بخوایم یه همچین تاوانی پس بدیم. اینهمه باید کشته بدیم برای فقط دفاع از حقمون؟ آخه کدوم دین و کدوم قانونی این رو میگه؟ ما هیچی نمیخوایم جز چیزی که حقمونه همین. وای خیلی مسخرست این اوضاع نیست؟ دقیقاً من رو یاد فیلم های سد اندی میندازه که عاشقشونم اما الان این زندگی واقعیه و واقعاً دوستش ندارم. امیدوارم یه روزی برسه که برای دفاع از حقمون کشته نشیم، هیچکس بهمون بی احترامی نکنه، به زن های ما تجا.وز نشه. خیلی حرف ها هست که دوست دارم بگم. امروز فقط پونزده دقیقه نت رو وصل کردن و نمی دونم بعد چرا دوباره قطع شد؟ حس میکنم نشستن اون بالا و به ریش ما میخندن. خوشبختانه بلاگفا درست شد اما هنوز که هنوز هیچی. میخوان مارو زنده به گور کنن، تک تک چیزهایی که داریم رو ازمون میگیرن و فکر کنم هزاران از مارو وقتی کشتن تمومش کنن، شاید هم نه.