574
امروز اصلاً روز خوبی نیست برام، از دیشب میدونستم روز خوبی نیست، قرار نیست روز خوبی باشه. امتحانم رو که ریدم، ساعت ۱۱، امتحان روانشناسی شخصیت رو، که بیخیالش. شارژر لپ تاپم خراب شده درحالی که سه تا امتحان دیگه دارم و نمیدونم چه غلطی بکنم؟ واقعاً دیگه خجالت میکشم بخوام از مامان و بابام پول بگیرم برای شارژر لپ تاپ، این مدت کلی از مامانم پول گرفتم. تازه چیزای ضروری دیگه ام هست که تو اولویتن. شهریه ترم تابستونی، پول گوشیم. نمیدونم چیکار کنم. الان هم فقط ۵۰ تومن تو حسابمه و هیچی دیگه. شارژر لپ تاپ بالای ۱۰۰ هزارتومن میشه، با این که چیز زیادی نیست. واقعاً خسته ام از دست این بدشانسی. چرا الان؟ این همه مدت؟ چرا همین امروز؟ درحالی که من ۳ تا امتحان دیگه دارم و باید درس بخونم و همه جزوه هام تو لپ تاپمه؟ باید امتحان بدم. خسته ام.
مهم تر از همه، امروز سالگرد علیرضاست، یک سال که رفت، شد یک سال که نیست. چقدر زود میگذره مگه نه؟ خیلی دلم براش تنگ شده. کل این ماه رو داشتم بهش فکر می کردم. کل این ماه حالم اونقدر خوب نبود. پسر امیدوارم هرجا هستی راحت باشی چون من راحت نیستم اینجا، خیلی سخت میگذره، امیدوارم به تو دیگه سخت نگذره، امیدوارم خوشحال باشی، امیدوارم این یک سال که نبودی واقعاً جای خوبی بوده باشی. خیلی دوستت داشتم و دارم. همیشه به یادتم، هیچوقت، هیچوقت از یادم نمیری.