587
هرکاری کردم که راجع به این موضوع چیزی نگم اما نشد متأسفانه، من نمی نویسم الان، دستام دارن می نویسن، از این ظلمی که امروز بهشون شد، خب راستش من گیاهخوار شدم، سه ماهی هست، چند روز دیگه میشه چهار ماه فکر کنم، بابتش خوشحالم، درسته هنوز خیلی ها سرزنشم می کنن، مخصوصاً خانواده اما امیدوارم عادت کنن چون این انتخاب منه، نمی دونم چرا اینجا ننوشته بودم چیزی ازش با اینکه موضوع مهمی هم هست، اصلاً باید یک پست راجع بهش بنویسم، چون واقعاً یک مسئله بزرگ و مهمه، حالا بعداً، سال بعد شاید. خب، امروز رفتم سوپرمارکت، قصد داشتم که مواد اولیه سالاد الویه رو بخرم، خودم از اونجایی که در هنر آشپزی بسیار بااستعداد نیستم، آره نیستم، از دوستم پرسیدم چی باید بگیرم و لیستش رو برام فرستاد، خلاصه لوازم رو تهیه کردیم و بردیم به پیشخوان، و اون هم همه رو جمع زد و چیشد؟ آره داستان از اینجا شروع شد، شد 103 هزارتومن، ببینید صد و سه هزارتومن، عدد کمی نیست، من وقتی کلاس سوم بودم تازه تونستم تا صد بشمارم، یعنی تو نه سالگیم، باورم نمی شه، اگه تو نه سالگیم می دونستم امروز قراره برای خرید مواد سالاد الویه باید 103 هزارتومن تقدیم کنم هیچوقت یاد نمی گرفتم تا صد بشمارم، یکی از دلایلی که از ریاضی متنفرم همینه، یک علم مسخره. آره خب، بعدش رفتم نون هم خریدم و با اون ها شدن 106 هزارتومن! آره. باورش برای خودم سخته از لحظه ای که پام رو بیرون گذاشتم از سوپر مارکت تا به الان، دارم شکنجه می شم، شکنجه روحی، ببینید باشه، سالاد الویه ای که خواهرم درست کرد، آره خودم درست نکردم، چطوری میتونستم به موادی که خون پول های نازنینم رو با خودشون حمل میکنن دست بزنم؟ نه راستش بلد نیستم درست کنم، با اینکه کاری نداره، البته نصف دلیلش اینه که آشپزیم افتضاحه، حتی تو پختن املت هم افتضاحم، پس ازم انتظار نداشته باشین بذارم اون 106 هزارتومن بیشتر از این شرمنده بشن، آره خب، سالاد الویه هنوز تو یخچاله، یعنی ازش مونده، اما درکل خوشمزه بود، برام سخته نوشتن این حرف ها، من فکر کنم این آخرین وعده غذاییم بود، فکر نکنم دیگه دندون هام، زبونم، گلوم، معده ام، بتونن بعد از حادثه به خودشون برگردن. من حتی امیدوارم بودم غذام سمی باشه و همون لحظه بمیرم و دیگه شرمنده اون پول های عزیز برباد رفته نشم اما نشد، نشد خب نشد. یعنی میدونین امکانش هست امشب تو خواب سکته کنم، اگه مامانم اینارو بخونه به عقلم شک می کنه و میگه فدای سرت، ولی مامان تو نمیفهمی، من دلم نمیخوام هیچ گاه برده معده م باشه، معده م باید برد من باشه. آخه چرا باید من واقعاً. ترجیح می دم تا یک هفته دیگه غذایی نخورم، عالی میشه، این معده لعنتی، دارم همه چی رو میندازم گردن معده ام میدونم، چقدر بازنده ام. ببخشید دست های عزیزم که باید حرف های یک جنایتکار رو بنویسید، من امروز جنایت کردم، اگه اون 106 هزارتومن سرم رو ببرن و با گوشتم کاغذ درستت کنن و بعد تبدیلش کنن به بی ارزش ترین واحد پولی دنیا یعنی ریال باز هم کم گذاشتن، لایقش هستم. قبولش دارم. دنیا پوچه.