راستش نمی دونم قراره راجع به چی بنویسم، یعنی نگرانی ها و دلواپسی ها و استرس های زیادی هستن ولی واقعاً دوست ندارم راجع بهشون بنویسم، یعنی نوشتن راجع بهشون سخته و جمع کردنشون هم همینطور، نمی دونم حتی چطوری می خوام راجع بهشون بنویسم، وقتی اسم وبلاگم رو گذاشتم زندگی روی مریخ به این فکر نکردم که زندگیم حتی یک ذره هم شبیه مریخی ها نیست، البته ایده ای ندارم زندگی مریخی ها چطوره، یعنی اون ها هم به این جمله که "همه چیز میگذره" اعتقاد دارن و با این جور جملات خودشون رو دلداری میدن؟ راستش دلیلی که اسم وبلاگم رو این گذاشتم این نبود که من واقعاً روی مریخ زندگی میکنم، فقط جو زده شده بودم مثل همیشه، برای اینکه هم اسم سریال موردعلاقه م و هم اسم آهنگ موردعلاقه م هستن و بعد کم کم برام یه جمله موندنی و تاریخی شد و قراره تتوش کنم. اولین تتویی که قراره بزنم. اگه زنده بمونم. امیدوارم بمونم، چون همه چیز میگذره. ممنون که تو این لحظات کنارمی، ممنونم که وقتی که همه چیز داره برام میگذره هرچند سخت کنارمی، هرکسی که میخوای باش، ممنونم. برات اسمی ندارم ولی میتونی همه چیز باشی. امیدوارم وقتی همه چیز گذشت کنارم باشی و ازت تشکر کنم و بهت نشون بدم همه چیزهایی که دوست داری الان ببینی، الان برام سخته ولی یه روزی حتماً، از قول دادن متنفرم ولی قول میدم.

این روزها، همه روزها، امروز، فردا، دیروز، همه شون دارن میگذرن و نمی دونم دارم چیکار میکنم،

"

Everyday I pray
That I may become a slightly better adult
And everyday I stay
Since both people and pain will all die one day
If you want to become dull, you need to go out into the wind
You know forever isn't possible in dreams
Instead of unclear words saying to have strength
Instead of the lies that it's all just the way things are
Just like all these winds
That like the winds it will pass I pray

"

خوشحالم که همه چیز میگذره و نیازی نیست یه لحظه دیگه بابت اتفاقاتی که الان افتادن ناراحت باشم، هرچقدر که این درد همیشگی باشه مطمئنم یه لحظه دیگه به اندازه الان درد نمیکنه، لحظات میگذرن و دردها کمتر درد میکنن تا وقتی که خوب خوب بشن، سوال اینکه اگه همیشه درد کنه و یه چیزی همیشه اون درد رو فشار بده و باعث بیشتر شدن اون بشه چی؟ راستش حتی اون هم میگذره، میخواد هرچیزی بشه، یه روز همه چیز تموم میشه، مطمئنم، با مردن یا نمردن، فرقی نداره، بهش که فکر میکنم وقتی یه روز هممون میمیریم پس ممکن هست که یه روز همه چیز تموم بشه، همه چیز یا یه چیز، فرقی نداره، قرار نیست بمیری تا همه چیز تموم بشه، وقتی میگم همه چیز میگذره منظورم اینکه وقتی که تهران بودم با ال و محیا، محیا عینکم رو زده بود و افتاد و شکست، راستش حتی اون لحظه هم ناراحت نشدم و عادی بود همه چی، ولی الان برام تبدیل به یه خاطره شده، چه مثال بدی زدم، میخوام بگم که خوشحالم که اون لحظه ناراحت نشدم، کاش حتی اگه شکست بخورم هم ناراحت نشم و با خودم بگم همه چیز میگذره مثل شکستن عینکت، مثل نمره بدی که تو دبیرستان میگرفتم و بابتش خودم رو سرزنش میکردم، من هیچوقت آدمی نیستم که زیاد خودم رو بابت کم کاری هام ناراحت کنم و میدونم چیز خوبی نیست اما وقتی میگذره میفهمم که کار خوبی کردم، آخه واقعاً ارزشش رو نداره، هیچ چیز نداره، نمیگم قراره برم یک نفر رو بکشم و بعد بگم خب میگذره پس مشکلی نیست، منظورم این نیست. منظورم اینه حتی اگه الان خیلی درد داشته باشم یه روزی این دردها کمرنگ میشن و دردهای جدید به وجود میان و همونطور اون دردهای جدید قراره کمرنگ بشن طی زمان، هیچوقت قرار نیست دردها از بین برن، همیشه قراره باهاشون زندگی کنیم، ولی میگذرن، یه روز ممکنه کمتر درد کنن، ممکنه بیشتر درد کنن، هیچ چیز ثابت و پایدار نیست، هیچ چیز تو این زندگی پایدار نیست و اگه کسی گفت یه چیزی قرار همیشه ثابت بمونه من قرار نیست باورش کنم، حتی کم، تغییرات وجود دارن. شاید چون رو مریخ زندگی میکنم اینطوری فکر میکنم اما خب، همونطوری که دردها کمرنگ میشن خوشی ها هم همینطور، هیچ چیز موندگار نیست، پس زیاد ذهنت رو درگیر نکن، شاید الان ندونی دارم چی میگم اما چندسال دیگه امیدوارم که بفهمی و اگه نفهمیدی مهم نیست بالاخره میفهمی، کاری میکنم یه روز بفهمی که همه چیز میگذره، چقدر دارم از این جمله استفاده میکنم. آره صبح بیدار شدم و تا ظهر خواب بودم همش، یعنی این بین پامیشدم ناهار میخوردم و یه کاری میکردم اما هیچکار نمیکردم و الان هم نشستم و نمی دونم قراره چه جوری بگذره همه چیز، حس میکنم واسه من یکم سخت تره. دیگه بزرگسال شدم و چه قدر همه چیز عجیب و متفاوت تر از وقتیه که هجده ساله بودم، یعنی نمی دونم شاید من اینطوری فکر می کنم ولی بیست و دو سالگی، دارم ازش رد میشم و هیچ تغییری حس نمی کنم. این یک پست بیهوده و بی هدف بود و فقط چیزهایی که هیچ معنی ای نداشتن رو بازگو کردم، به زبون مریخی، اگه میخواید این پست رو بفهمید، هیچ کاری از دستتون برنمیاد، یه روز ترجمه ش می کنم براتون، به زودی. شاید فردا.