955
اینکه تمام یادداشت هام هم ناراحت کننده هستن خودش یک جورایی ناراحتم می کنه ولی دیگه نمی دونم باید از چی بنویسم، میدونید، البته نمی دونم به کی دارم می گم میدونید، کسی که این رو نمیخونه، احتمالاً به خودم ها، چندین خودم که در طی زمان قراره این رو بخونه، احتمالاً. میدونید قبلاً فکر می کردم که من نمی تونم با کسی حرف بزنم، راجع به هرچیزی ولی الان واقعاً دوست دارم با یک نفر حرف بزنم و بهش بگم، نمی دونم چی، فقط دوست دارم یک سری چیزها رو بگم، احتمالاً اون شخص نباید انسان باشه ولی اگه انسان نباشه چطوری شخص باشه؟ دوست دارم درکم نکنه و هیچی نگه و فقط گوش بده، من فقط دوست دارم به یه نفر یه سری چیزها رو بگم، بدون اینکه بهم جوابی بده، حتی اگه نخوند هم تظاهر کنه که خونده، اصلاً مهم نیست من حرف هام رو زدم. بله من یک احمق هستم که به انسان های زیادی خوبی می کنم و آن ها به دلیل خوبی هایم من رو دوست می دارند و وقتی خوب نباشم دیگر نه. فکر می کنم واقعاً همینطوریه، آره، همیشه همین بوده، واسه من.