1000
هزارتا پست؟ ما آدم ها همیشه دوست داریم همه چیز خاص باشه و من هم همینطور، به هر حال من هم انسانم، بعضی وقت ها دوست دارم فکر کنم که نیستم اما هرچقدر از احساسات و چیزی که هستم فاصله بگیرم انگار بیشتر بهش نزدیک می شم، کلی سایت رو زیر و رو کردم و یک ساعت چشمام رو بستم تا خوابم ببره اما بعد یادم اومد من قدرت نوشتن دارم مثل همه و یادم افتاد که بعضی وقت ها می نویسم، مثل الان. راستش اینکه هزاربار اومدم اینجا و افکار و احساسات مختلفم رو تایپ کردم چیز جالبیه، چیزهایی که الان هیچ ایده ای راجع بهشون ندارم، الان غریبه هستن، اما یک زمانی و شاید الان جزئی از من بودن، می دونید همیشه به این فکر می کنم اینی که الان هست، یعنی من، پارسال هم همین بوده؟ یک سال دیگه هم همینه؟ و جوابش فکر کنم آره باشه فرقی نداره چقدر چیزهای مختلف رو تجربه کنم، اصلاً موضوع مهمی نیست اما به نظرم جالبه، اون روز که نمی دونم داشتم از کجا برمی گشتم خونه داشتم بهش فکر می کردم یعنی من همون بچه یک ساله هستم، یا همون نوجوون ۱۷ ساله؟ همه ما یکی هستیم، چقدر دور به نظر میاد، من ۳۰ ساله چقدر دوره، اما من همه این ها رو تجربه کردم و قراره تجربه کنم؟ ترسناک به نظر میاد، من فقط یکی هستم پس چطوری، در عین حال به این فکر می کنم که چقدر کوتاه مدت، حس می کنم باید ده تا زندگی داشته باشم تا بتونم بگم آره زندگی کردم. چقدر همه چیز زود می گذره و چقدر دور و غریبه است، خیلی ناآشنا به نظر میاد، من وقتی ۱۷ سالم بود اینجا در حال نوشتن بودم، الان تقریباً ۲۴ سالمه و من همونم، همون ۱۷ ساله یا ۳۰ ساله یا ۱ ساله، مهم نیست یا مهم هست، نمی دونم، قراره با فکر کردن به این چیزا به چی برسم؟ من همیشه وقتی به موضوعات مختلف فکر می کنم آخرش رو اینطوری به پایان می رسونم که "خب که چی؟" و دوباره افکار جدید حس می کنم مغز من واقعاً زندگی کرده، به اندازه ده تا زندگی، چقدر من فکر می کنم، یک لحظه خفه شو محض رضای خدا، نمی دونم من ۱۷ ساله الان درحال نوشتن کدوم بخش از احساسات و تجربیاتشه اما اگه بخوام یه چیزی بهش بگم می گم که، حرف زدن با یه غریبه که خودمم یکم سخته اما، انقدر توقعاتت رو بالا نبر و انقدر به خودت سخت نگیر، ۱۷ سالگیت قراره بهترین سال های زندگیت باشه انقدر که من ۲۴ ساله همش به اون لحظات فکر می کنم، خیلی بهت خوش میگذره لعنتی، من ۳۰ ساله، آره توام هستی، نمی دونم زنده ای یا نه الان داری چیکار می کنی، ازت توقع خاصی ندارم ولی امیدوارم پشیمونی و حسرتی نداشته باشی، منم عین تو دوست ندارم بزرگ شم، فقط همین، چیزی نمیگم که بعد با خوندنش سرت رو بکوبی تو دیوار، عین الانمون، ۳۰ سالگی انقدرا هم بد نیست نه؟ بیا با مامانمون زیاد وقت بگذرونیم. اگه پست ها رو میخونی و همش میگی چرا انقدر چیزهای غمگین، نمی دونم، اینجا من بودم کسی که هیچ جا نبود، یعنی اون بخشی از من که هیچ جا نبود. خودت رو سرزنش نکن بابتش.
۱۰۰۰ تا پست، ۱۰۰۰ مین پست..
من افسرده نیستم من فقط همیشه غمگینم.